۱. آغاز جوانی در سراب میهنپرستی
پاول بویمر، نوجوانی آلمانی، بههمراه دوستان مدرسهاش، تحت تأثیر تبلیغات ناسیونالیستی معلمشان، داوطلبانه به جبهه میروند. شور میهندوستی و آرمانگرایی آنها بهسرعت زیر گلولهها له میشود. تجربه جنگ چیزی جز ترس، گرسنگی و مرگ نیست. هیچ افتخاری در مردن زیر خمپارهها نیست. «قهرمان» بودن تنها توهمی بود برای آنان که در پشت جبهه نشستهاند. جنگ، سن بلوغ را از این پسران میرباید. هر چه جلوتر میروند، از انسان بودن خود دورتر میشوند.
۲. سنگر؛ گور دستهجمعی زندهها
زندگی در سنگرها ترکیبیست از حیوانبودن و انتظار مرگ. هر صدای انفجاری، ممکن است آخرین باشد. خاکریزها خانه میشوند و گل، لحاف گرم زمستان. غریزه بقا بر عقل و احساس چیره میشود. مردان به موجوداتی ابتدایی بدل میشوند که جز زندهماندن نمیفهمند. اینجا دوستی یعنی جان دادن برای دیگری، و دشمنی یعنی تنها بودن. دیوار میان سربازان و انسانیت ضخیمتر از سیمخاردار است. پاول هر روز تکهای از خود را در این مرداب گم میکند.
۳. مرگ دوستان، مرگ معنا
هر مرگ در جبهه چیزی را از پاول میگیرد. از کمراد تا مولر، همه رفیقانی بودند که جهان را با آنها میشناخت. جنگ، نه تنها جسم بلکه ذهن را هم تکهتکه میکند. اینجا مرگ شخصی نیست؛ عادی است، عریان است، بیهیچ حماسهای. مرگ کاچینسکی که چون پدری برای او بود، نقطه شکست نهاییست. پاول دیگر نمیفهمد چرا زنده است. رفاقت، تنها سپر نازک میان آدمبودن و حیوانشدن بود. حالا آن هم فرو ریخته است.
۴. بازگشت بیمعنا به خانه
مرخصی برای پاول چیزی جز دوزخی دیگر نیست. خانه، زبانش را نمیفهمد؛ خانوادهاش جنگ را نمیفهمند. تفاوت میان سنگر و صلح، تنها در نوع کابوسهاست. آدمهای پشت جبهه، هنوز با شعارهای توخالی زندگی میکنند.
۵. زبان گمشده نسل سوخته
پاول درمییابد که دیگر توان سخنگفتن با دنیای عادی را ندارد. زبان مشترکی بین آنها نیست؛ جبههرفتهها و پشتجبههنشینها از دو دنیای متفاوتاند. نسلش از معنا تهی شده، آرمانها پوسیده و ایمان از هم پاشیده است. این نسل، قربانی بازیهای سیاست و دروغ شد. حتی اگر از جنگ زنده بیرون آید، دیگر زندگی برایش معنایی ندارد. واژهها از بیان آنچه گذشته، ناتوانند. جنگ، تنها زبان سکوت را باقی گذاشته است.
۶. مرگ در روز آرام
در نهایت، پاول در یکی از آرامترین روزهای جبهه میمیرد. خبر مرگش در گزارش آمده: «در غرب خبری نیست». مرگش نماد پوچی تمام آن چیزیست که جنگ نامیده شد. بیهیچ افتخار، بیهیچ فریادی. زندگیاش چون شمعی در باد خاموش میشود. عنوان کتاب، فریادی خاموش است بر ستم بیصدایی که بر یک نسل گذشت. جنگ پایان نیافت، فقط قربانیانش دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتند. و ما هنوز در غرب خبری نمیشنویم.