1. بازگشت به صحنهی سیاست
استارک پس از پیروزی اولیه، اکنون در مرکز توجه رسانهها، احزاب و منتقدان است. او که از مزرعه آمده، باید میان شعارهای مردمی و بازیهای پشتپرده تعادل برقرار کند. سیاست دیگر تنها بلند کردن مشت نیست، بلکه معامله و سازش هم هست. دوستان قدیم تبدیل به دشمنان بالقوه میشوند و دایره اعتماد او تنگتر میشود. استارک شروع به بازسازی تیم سیاسی خود میکند. برخی وفادار میمانند و برخی به منافع تازهتر فکر میکنند. داستان وارد فازی از کشمکشهای آشکار و پنهان میشود.
2. ویلی استارک درون و بیرون قدرت
ویلی اکنون نه فقط فرماندار بلکه مردی با بلندپروازیهای عمیقتر است. او که روزگاری عدالتخواهی سادهدل بود، حالا باید چهرهی جدیدی از رهبری نشان دهد. اما هر گامی به سوی قدرت، او را از گذشتهاش دورتر میکند. ویلی برای حفظ جایگاهش به بازیهای سختی تن میدهد. حتی اگر مجبور شود آرمانهای اولیهاش را معامله کند. درونیترین کشمکشهایش با خود آغاز میشود. آیا او همان کسیست که روز اول بود؟
3. شکاف در اعتماد
جک بوردن، راوی، همچنان صدای وجدان داستان است. او اکنون به طرز پیچیدهتری بین دو جهان قرار دارد: جهان آرمانگرایی و جهان مصلحتگرایی. رابطهاش با ویلی دستخوش تردیدهایی میشود. جک در پی کشف حقیقت درباره گذشتهی برخی اطرافیان ویلی برمیآید. اما حقیقت گاه آنقدر سیاه است که دانستن آن هم بهایی دارد. کشفهای جک کل ساختار اخلاقی داستان را به لرزه میاندازد.
4. قدرت و فساد: آغاز همزمان
رشد قدرت ویلی استارک همزمان است با لغزش او به سوی فساد. او دیگر برای رسیدن به هدفها، ابزار را توجیه میکند. حلقههای مشاورهاش پر از افراد بیپرنسیپ و فرصتطلب میشود. فساد دیگر موضوعی بیرونی نیست؛ وارد ساختار شده است. هیچ چیز آنطور که در ظاهر به نظر میرسد نیست. حتی کارهای خیر نیز در دل خود سودجویی پنهان دارند. قهرمان دیروز، امروز یک سیاستمدار پیچیده و دوگانهنماست.
5. تغییر نگاه مردم
مردم که روزی با شور و شعف از ویلی حمایت میکردند، اکنون با شک به او مینگرند. او هنوز محبوب است اما نه معصوم. دستاوردهای دولتش واقعیاند اما همراه با سایههایی از ریا. رسانهها، مخالفان و روشنفکران شروع به زیر سؤال بردن سیاستهایش میکنند. رابطه ویلی با مردم دچار نوسان و افتوخیز میشود. حمایت عمومی مثل گذشته پایدار نیست. موجی از تردید در حال شکلگیری است.
6. دو راهی انتخابها
در پایان جلد دوم، ویلی در برابر انتخابهایی قرار میگیرد که هرکدام بهایی دارند. مسیر سادهای برای حفظ قدرت وجود ندارد. وفاداریها آزموده میشوند و دشمنیها عمیقتر میشوند. آیا او به گذشته بازمیگردد یا عمیقتر در لجنزار سیاست فرو میرود؟ در این نقطه، او دیگر فقط یک مرد نیست، بلکه نمادی از پیچیدگی قدرت شده است. کتاب به ما میگوید: «قدرت نه خوب است نه بد؛ فقط بیرحم است.» و ویلی باید تصمیم بگیرد که در کجای این دایره میایستد.