روایت خطابهای و عقلانی
۱. آغازی بر پایان: سقراط در برابر دادگاه
سقراط در برابر دادگاهی از شهروندان آتنی ایستادهاست. متهم به فساد جوانان و بیاحترامی به خدایان شهر. در این لحظه، نه خشمگین است و نه ترسان، بلکه آرام و خردمند. افلاطون، این خطابه را ثبت کرده تا صدای فلسفه خاموش نشود. سقراط دفاع نمیکند که جانش را نجات دهد، بلکه تا حقیقت را روشن کند. زبانش تیز و صادق است، همانطور که در کوچهها بود. این دفاعیه، خطابهای است به نام آزادی اندیشه.
۲. رد اتهام نخست: شایعهها خطرناکتر از دشمناناند
سقراط ریشهی دشواریاش را در شایعهها میبیند. میگوید مردم از او بیزارند چون حقیقت را بیپرده میگوید. دشمنان او مانند آنیتوس، از زبان مردم سوءاستفاده کردهاند. او با منطق توضیح میدهد که هرگز آموزگار نبودهاست. بر فساد جوانان انگ میزند اما از آنان دفاع میکند. سقراط عقل را در برابر قضاوت ناعادلانه مردم مینشاند. دفاعیه، در اصل نقدی است بر سطحینگری جامعه.
۳. چالش با خدای دلفی: چرا سقراط خردمندترین شد؟
او نقل میکند که دوستش پرسید: «آیا کسی خردمندتر از سقراط هست؟» و پاسخ معبد دلفی منفی بود. این آغاز تردید و کندوکاو بود: چرا چنین ادعایی؟ سقراط به جستوجو پرداخت، میان شاعران، سیاستمداران و صنعتگران. همه میپنداشتند دانا هستند اما درک عمیقی نداشتند. سقراط دریافت که داناییاش در این است که میداند نمیداند. این جملهی بنیادین، جوهرهی فلسفهاش شد.
۴. چرا جوانان گرد او جمع میشدند؟
جوانان از صداقت، طعنهها و پرسشهای او لذت میبردند. سقراط مانند آینهای بود که جهل را آشکار میکرد. دشمنانش مدعی بودند که او دلهای جوانان را میفریبد. اما او تنها یاد میداد چگونه فکر کنند، نه چه فکر کنند. روش او، مبتنی بر دیالوگ و زایش اندیشه بود. این آموزهها تهدیدی برای ساختارهای سیاسی-دینی تلقی شد. او بذر اندیشیدن کاشت، و همین خطرناک شد.
۵. مرگ بهتر از خیانت به حقیقت است
وقتی محکوم به مرگ میشود، حاضر نیست تملق یا دروغ بگوید. پیشنهاد ترک فلسفه را بهصراحت رد میکند. میگوید وجدان فلسفیاش از هر قانونی واجبتر است. سقراط ایمان دارد که انسان باید با روح خود در صلح باشد. حتی در لحظهی داوری، با صداقت میگوید: «من از مرگ نمیترسم». چون مرگ یا خوابی آرام است یا انتقال به جهانی دیگر. در هر صورت، فلسفه پابرجاست.
۶. پایان یک مرد، آغاز یک سنت
سقراط مرگ را با آرامش پذیرا میشود. اما افلاطون در لابهلای کلمات، حیات فلسفه را زنده نگاه میدارد. این دفاعیه، مانیفست اندیشیدن مستقل در برابر سنتهای کور است. آن روز، سقراط مُرد، اما اندیشهاش آغاز شد. با مرگ او، فلسفه از آتن به جهان سفر کرد. دفاعیهاش نه برای تبرئه، بلکه برای بیداری بود. و هنوز هم پژواکش در گوش زمان جاریست.