با رویکرد فلسفی-اگزیستانسیالیستی
۱. دوگانگی گوتن: میان شیطان و خدا
گوتن، نجیبزادهای آلمانی، در میان دو نیروی متضاد گرفتار است: خدا و شیطان. او میخواهد خوب باشد، اما برای رسیدن به خیر مطلق، دست به شر میزند. سارتریترین کشمکش ممکن در وجود گوتن شکل میگیرد: آزادی انتخاب و مسئولیت. او با تصمیم به قتل پدر، ورودش به قلمرو شر را اعلام میکند. اما این شر، هدفی خیرخواهانه دارد: پایان دادن به ظلم فئودالی. نمایشنامه بر این گسست اخلاقی و انتخاب آزادانه تأکید دارد. سارتری که دین را نفی میکند، در اینجا خدا را نه رد، بلکه به چالش میکشد. سؤال محوری این است: آیا میتوان از راه شر به خیر رسید؟
۲. تردید میان کنش و ایمان
گوتن در مسیر تحولش، به کشیشی مذهبی پناه میبرد که نماینده کلیسا و آموزههای الهی است. اما بهزودی درمییابد که کلیسا نیز فاسد و بازیگر قدرت است. کشمکش درونیاش بین ایمان به خدا و عمل فردی بیشتر میشود. ایمانِ بدون کنش را سارتری بیمعنا میداند؛ پس گوتن ناچار است «خود» عمل کند. اما عمل او بدون اتکا به خدا، دچار شک و بحران میشود. او به این نتیجه میرسد که حتی دین نیز باید به چالش کشیده شود. خدا، همانند شیطان، ابزاری برای ساکتکردن وجدان انسان است. پس باید خود را از این دو قطب رها کرد.
۳. نجات بشر یا نجات خود؟
گوتن ابتدا هدفش را نجات رعیتها از ستم قرار میدهد، اما با پیشروی داستان، بیشتر درگیر نجات خودش میشود. او از قدرتطلبی، شهرت و کنترل لذت میبرد و این لذت را پشت نقاب خیرخواهی پنهان میکند. سارتری که اخلاق را شخصی میداند، گوتن را به آزمونی اگزیستانسیالیستی میکشاند. آیا انسان واقعا برای «دیگری» میجنگد یا برای اثبات ارزش خود؟ این پرسش بنیادین، بنیاد نمایش را میلرزاند. «نجات» دیگر مفهومی اخلاقی ندارد، بلکه تبدیل به امری فلسفی میشود. گوتن با نجات رعیتها، تنها «خویش را» توجیه میکند.
۴. کنش برای کنش یا کنش برای معنا؟
در جهان سارتری، معنا پیشاپیش وجود ندارد؛ انسان با عمل خود معنا را خلق میکند. گوتن نیز با اعمالش تلاش میکند تا تعریفی برای خودش بسازد. اما آیا صرف کنشگر بودن کافی است؟ یا باید کنش، در راستای معنایی اصیل باشد؟ سارتری این پارادوکس را در نمایش بهوضوح نشان میدهد. گوتن اعمالی بزرگ میکند اما خودش را گم میکند. «قهرمان شدن» برای او بیش از «درستکار بودن» اهمیت دارد. پس کنشهای بزرگ او، گاهی تهی از معناست. و این بحران، او را تا مرز خودویرانگری پیش میبرد.
۵. حضور غایب خدا
در کل نمایش، خدا حضوری فیزیکی ندارد، اما همواره بهعنوان صدایی درون ذهن گوتن شنیده میشود. این خدا، نه نجاتبخش است و نه راهنما؛ بلکه بیشتر همچون سایهای تهدیدآمیز است. سارتری که خدا را انکار میکند، در واقع به تأثیر روانی او اعتراف میکند. گوتن هرچه بیشتر از خدا دور میشود، بیشتر احساس گناه میکند. تناقض سارتری در اینجاست: انکار خدا، انسان را آزاد میکند اما آنقدر آزاد که ممکن است به پوچی برسد. بنابراین گوتن باید با این سایه همیشهحاضر بجنگد تا خودش را بسازد.
۶. پایان: انتخاب آزادی یا سقوط؟
در پایان نمایش، گوتن دست از قدرت میکشد و خود را در معرض نابودی قرار میدهد. نه بهخاطر توبه، بلکه برای اثبات اختیارش. این پایانبندی، تبلور فلسفه سارتر است: انسان تنها در آزادی خویش معنا مییابد. گوتن با از بین بردن آنچه ساخته، میخواهد ثابت کند که ابزار دست نیروهای بیرونی نبوده است. اما آیا این تصمیم آخر، نشانه بلوغ است یا نشانه سقوط؟ آیا میتوان از مسیر شر به روشنایی رسید؟ نمایش با طرح این پرسشها مخاطب را درگیر میکند. و این، قدرت اگزیستانسیالیسم در تئاتر است.