۱. ورود به قلعهای تاریک در دل ترانسیلوانیا
جاناتان هارکر، وکیل جوان انگلیسی، برای دیدار با کنت دراکولا به قلعهای مرموز در کوهستانهای ترانسیلوانیا میرود. از همان آغاز، فضایی وهمآلود و مرموز داستان را دربرمیگیرد؛ قلعهای پر از سکوت سنگین، سایههای ترسناک و خدمتکارانی نامرئی. کنت دراکولا، چهرهای مودب اما شبحگونه دارد، با رفتاری عجیب که هر شب مرموزتر میشود. جاناتان بهتدریج درمییابد که زندانی شده و میزبانش موجودی طبیعی نیست. شبها، زنان خونآشام در قلعه ظاهر میشوند و خطر جاناتان را تهدید میکند. ترس، تنهایی، و بیاعتمادی، روح او را میفرساید. این بخش آغازین، شاهکاریست در ساخت فضای گوتیک و مقدمهای بر وحشتی جهانی.
۲. مهاجرت شبانهی هیولا به لندن
دراکولا پس از جذب خون و قدرت، بههمراه تابوتهایش، با کشتی به انگلستان میگریزد. در مسیر، خدمهی کشتی یکییکی ناپدید میشوند تا جایی که تنها اسکلت کاپیتان باقی میماند. در لندن، مینا، نامزد جاناتان، و دوستش لوسی هدف حملات شبانهی کنت قرار میگیرند. لوسی، به تدریج ضعیف و رنگپریده میشود، گویی روحش میخشکد. دکتر ونهلسینگ، دوست خانوادگی، وارد ماجرا میشود و با دانش اسطورهایاش میکوشد حقیقت را آشکار کند. شبها، نشانههایی مثل جای نیش بر گردن، خوابگردی و هراس، به کابوس بدل میشود. لندن، شهری مدرن، حالا گرفتار کابوسی باستانی شده است.
۳. لوسی: قربانیی میان علم و اسطوره
با تمام تلاشهای پزشکی و مراقبتهای دوستان، لوسی میمیرد و دوباره بازمیگردد—اما اینبار، نه بهعنوان انسان، بلکه بهعنوان موجودی خونآشام. او شبها به گور بازمیگردد و کودکانی را شکار میکند. ونهلسینگ و دوستانش، با قلبی سنگین، لوسی را در تابوت نابود میکنند تا روحش آزاد شود. این بخش، یکی از عمیقترین لحظات رمان است: تقابل عاطفه با ضرورت مرگ، علم با خرافه، و عشق با فداکاری. مرگ لوسی، آغاز مرحلهای تازه از تعقیب و مقابله با دراکولاست. از این پس، گروهی متحد بهدنبال یافتن و نابود کردن کنتاند. لوسی، نخستین قربانی بزرگ نبردیست که جهانیتر میشود.
۴. مینا: زن عقلمدار و هدف نهایی دراکولا
مینا، همسر جاناتان، زن قوی و باهوشی است که با گردآوری دفترچهها، نامهها و گزارشها به گروه کمک میکند. اما دراکولا نیز میکوشد از همین قدرت ذهنی او بهرهبرداری کند؛ او را نیش میزند و بهتدریج وارد روان او میشود. مینا، میان نور عقل و تاریکی خون قرار میگیرد؛ در حالی که خود میخواهد کمک کند، گویی پل ارتباطی با هیولا شده است. ونهلسینگ، با استفاده از هیپنوتیزم، ذهن مینا را برای ردیابی دراکولا به کار میگیرد. این اتحاد زن و علم، نقطهی قوت گروه در برابر شر است. مینا، تنها زنی منفعل نیست؛ بلکه بخش مهمی از راهحل و امید نهایی است. او نشان میدهد که روشنی میتواند از دل تاریکی برخیزد.
۵. بازگشت به شرق: تعقیب دراکولا تا سرزمین مادری
با استفاده از اطلاعات جمعآوریشده، گروه درمییابد که دراکولا به ترانسیلوانیا بازگشته تا در قلعهاش در امنیت بخوابد. آنها در سفری پرخطر از طریق کشتی، اسب و راهآهن، بهدنبال او روانه میشوند. در مسیر، بارها با عوامل دراکولا و طبیعت وحشی درگیر میشوند. مبارزهای میان تمدن و بربریت، علم و جادو، غرب و شرق درمیگیرد. در نزدیکی قلعه، گروه دراکولا را در حالی مییابد که تابوتش را به مقصد پناهگاه میبرند. نبرد نهایی در برف و سرمای کوهستان در میگیرد. مرگ دراکولا، با خنجر بر قلبش، آرام و بدون فریاد رخ میدهد—گویی پلیدی از میان رفته، اما همچنان در سایهها باقیست.
۶. وحشت، دانش، و پیروزی روشنایی
«دراکولا» فقط داستانی درباره خونآشام نیست، بلکه تقابل تمدن مدرن با کابوسهای باستانی است. مریضی، مرگ، جنسیت، و ترس، در دل یک روایت پرتنش و چندصدایی گره خوردهاند. برام استوکر با سبک نامهنگاری و دفترچهای، خواننده را مستقیماً درگیر ترس و آشفتگی میکند. دراکولا، نماد نیروهای سرکوبشدهی روان، تاریخ و اسطوره است که همزمان میترساند و جذب میکند. در پایان، گروه انسانها با دانش، اتحاد، و عشق، بر تاریکی پیروز میشوند. اما احساس تهدید، هرگز کاملاً از بین نمیرود. «دراکولا» کتابیست که از اعماق تاریکی، دربارهی انسان حرف میزند: وحشتزده، اما امیدوار.