این اثر حماسی، روایتی شاعرانه و پرشور از جنگ تروا، خشم آشیل، و بازی خدایان است.
۱. دهمین سال جنگ و خشم آشیل
روایت ایلیاد در سال دهم جنگ طولانی تروا آغاز میشود، نه از شروع جنگ. آشیل، بزرگترین جنگجوی یونان، به دلیل توهین آگاممنون، سردار ارتش، خشمگین میشود. آگاممنون کنیز محبوب آشیل، بریسیس را از او میگیرد. آشیل، تحقیرشده و خشمگین، از نبرد کناره میگیرد. این تصمیم، آغازگر شکستهای پیدرپی یونانیان است. خشم آشیل، محور اصلی داستان میشود. ایلیاد دربارهی خشم است؛ خشم قهرمانی که دست از جنگ میکشد و همه چیز را به مسیر مرگ میکشاند.
۲. جنگجویان، قهرمانان و افتخار
با کنارهگیری آشیل، دیگر پهلوانان یونان به نبرد میروند: اودیسهوس، آژاکس، دیومد و دیگران. در سوی تروا نیز هکتور، شاهزادهی شجاع و خردمند، در برابر یونانیان میجنگد. نبردها خونبار و بیپایاناند، افتخار و مرگ در کنار هم پیش میروند. هر دو طرف، پهلوانانی دارند که برای شکوه یا خانواده، جان میدهند. هکتور نمایندهی افتخار و وظیفه در برابر وطن است، و اودیسهوس نمایندهی هوش و تدبیر. نبردها میان انسانها و حتی خدایان در جریان است. جنگ، سرزمینی است میان عظمت و تباهی.
۳. بازی خدایان و سرنوشت بشر
در ایلیاد، خدایان یونان با هم اختلاف دارند و در جنگ دخالت میکنند. زئوس، آتنا، آرس، آپولو، آفرودیت و دیگران در سرنوشت انسانها نقش دارند. آنها گاه از پهلوانی حمایت میکنند و گاه مانع او میشوند. اما بالاتر از همه، سرنوشت (مویرای) است که حتی خدایان نیز تسلیم آناند. این حضور پررنگ اسطورهها، داستان را از جنگی زمینی به روایتی کیهانی و سرنوشتساز بدل میکند. بشر در میانهی خدایان و تقدیر، با دستان خود آیندهاش را میسازد یا از هم میپاشد. ایلیاد جنگ میان انسانها نیست، بلکه میان خواست، تقدیر و خشم است.
۴. پاتروکل، جانشین آشیل
در اوج شکست یونانیان، دوست نزدیک و وفادار آشیل، پاتروکل، از او میخواهد اجازه دهد با زره او به میدان برود. او با زره آشیل، سپاه یونان را دلگرم میکند و دشمن را عقب میراند. اما در نهایت، توسط هکتور کشته میشود. مرگ پاتروکل، قلب آشیل را میشکند. این فاجعه، آشیل را از سوگ به خشم دوباره میکشاند. اکنون، جنگ برای او دیگر افتخار نیست، بلکه انتقام است. مرگ پاتروکل، نقطهی عطف ایلیاد است؛ جایی که عشق و اندوه، جنگ را از نو مشتعل میکند.
۵. بازگشت آشیل و مرگ هکتور
آشیل، با زرهی تازه ساختهی هفائیستوس، به میدان نبرد بازمیگردد. او مانند طوفان، در دل دشمن میتازد و بیرحمانه میکشد. هکتور، دلیر و مصمم، در برابرش میایستد، اما سرنوشتش مرگ است. آشیل، پس از کشتن او، جسدش را میکشد و بیاحترامی میکند. این صحنه، هم باشکوه است و هم تلخ؛ قهرمانی که در خشم، مرز انسانیت را رد میکند. ایلیاد در این نقطه به اوج تراژدی میرسد. پیروزی آشیل با درد و نفرت همراه است. آیا قهرمان حق دارد بیرحم باشد؟
۶. خاکسپاری هکتور و پایان انسانیت
در آخرین بخش، پدر پیر هکتور، پریام، با شجاعت به خیمهی آشیل میآید. او برای بازپسگیری جسد پسرش، زانو میزند و از آشیل تمنا میکند. آشیل، با دیدن رنج پدر، از خشم و کینهاش آرام میگیرد. اشک میریزد و جسد هکتور را به او بازمیگرداند. این صحنه، اوج انسانیت در دل خشونت است. ایلیاد با خاکسپاری هکتور، نه با پیروزی کامل، بلکه با مرهمی بر ویرانی پایان مییابد. دنیای حماسه، سرشار از رنج و شکوه است؛ و اینجا، انسان دوباره بر خدایان و جنگ پیروز میشود، با رحم، اشک، و احترام.