سرود کریسمس (A Christmas Carol) یکی از مشهورترین داستانهای کوتاه چارلز دیکنز است که در سال ۱۸۴۳ منتشر شد. این اثر کلاسیک و ماندگار، داستان دگرگونی اخلاقی و انسانی مردی خسیس و سرد به نام ابنزر اسکروج را روایت میکند. «سرود کریسمس» علاوه بر شهرت ادبی، تأثیر فرهنگی عمیقی بر درک مدرن از کریسمس، نوعدوستی و تحول درونی گذاشته است
۱. مردی سرد و خسیس
ابنزر اسکروج مردی سالخورده، ثروتمند اما بهشدت خسیس و عبوس است. او از کریسمس، شادی، مهربانی و حتی خانواده بیزار است. کارمندانش را به سختی میگیرد و هیچ حس همدردی نسبت به فقرا ندارد. در آستانهی کریسمس، دعوت برادرزادهاش برای شام را رد میکند. شب، تنها در خانهاش میماند، در حالیکه هیچ احساس گرما یا انسانی در او دیده نمیشود. او نمونهای از انسان خودخواه و منزوی است که قلبش یخ زده است. دیکنز او را نماد بیاحساسی و طمع سرمایهدارانهی دوران خود معرفی میکند. اما این تنها آغاز سفر دگرگونی اوست.
۲. شبح شریک قدیمی
در شب کریسمس، روح شریک سابق اسکروج به نام جاکوب مارلی به دیدارش میآید. او زنجیرهایی به پا دارد که نماد گناهان و خودخواهیهای گذشتهاش است. مارلی به اسکروج هشدار میدهد که اگر مسیر زندگیاش را تغییر ندهد، سرنوشتی بدتر از او خواهد داشت. او خبر میدهد که سه شبح دیگر به سراغ اسکروج خواهند آمد. این بخش، فضای داستان را از واقعیت به ماوراءالطبیعه میبرد. شبح مارلی نشان میدهد که حتی در پس مرگ هم، اعمال انسان با او باقی میماند. اسکروج با ترس، به انتظار ارواح آینده مینشیند.
۳. روح کریسمس گذشته
نخستین روح، روح کریسمس گذشته، اسکروج را به خاطرات دوران کودکیاش میبرد. او اسکروج جوان را میبیند: تنها در مدرسه، دلشکسته از بیمهری خانواده، و سپس عاشق و امیدوار. اسکروج با دیدن این خاطرات، دچار احساساتی گمشده میشود. چهرهی معصوم و انساندوست گذشتهاش، در تضاد با رفتار سرد کنونیاش قرار دارد. این خاطرات، تلنگری عاطفی به او وارد میکنند. او درمییابد که چگونه زخمهای گذشته و ترس از فقر، او را به موجودی بیاحساس بدل کرده است. روح گذشته، جرقهی نخست دگرگونی را در دل او میزند.
۴. روح کریسمس حال
روح دوم، اسکروج را به خانهها و خیابانهای شهر در روز کریسمس میبرد. او شادی، مهر، و سخاوت مردم فقیر را میبیند، از جمله خانوادهی کارمند وفادارش، باب کرچیت. پسر کوچک باب، تاینی تیم، با وجود بیماریاش لبخند میزند و امید دارد. اسکروج از دیدن مهربانی این خانواده فقیر، دگرگون میشود. او از خود میپرسد که چرا با وجود ثروتش، نمیتواند چنین شادیای را تجربه کند؟ همچنین متوجه میشود اگر مسیر زندگی باب و تاینی تیم تغییری نکند، کودک کوچک خواهد مرد. این بخش، قلب سنگی اسکروج را نرم میکند.
۵. روح کریسمس آینده
روح سوم، ترسناکترین آنها، اسکروج را به آیندهای بیرحم میبرد. او مرگ خود را میبیند؛ بیکسان، بدون عزادار، و حتی با دزدی وسایلش توسط خدمتکاران. همزمان، تاینی تیم نیز در آیندهای تلخ درگذشته است. هیچکس از رفتن اسکروج اندوهگین نیست. این دیدار، ترس و پشیمانی عمیقی در دل اسکروج مینشاند. او از روح میخواهد که به او فرصت دیگری برای تغییر دهد. این بخش، اوج تحول درونی اسکروج است، جایی که مرگ، آموزگار زندگی میشود. ترس از بیارزشی، جرقهی تغییر نهایی را میزند.
۶. تولد دوباره در صبح کریسمس
با طلوع صبح کریسمس، اسکروج بیدار میشود. او متوجه میشود که هنوز فرصت برای جبران دارد. با اشتیاق و شادی، به کمک خانوادهی کرچیت میشتابد، غذای کریسمسی برایشان میفرستد و قول میدهد که حامی تاینی تیم باشد. او به خیابان میرود، با مردم خوشرفتاری میکند و لبخند بر لب دارد. اسکروج دیگر آن مرد خسیس دیروز نیست. او به انسانی سخاوتمند، گرم و مهربان تبدیل شده است. دیکنز، داستان را با پیامی روشن به پایان میبرد: همیشه برای تغییر و نیکی، دیر نیست