این داستان کوتاه، اما پُرمایه، بهطرز تیزبینانهای تضاد میان سنت و تجدد، مردسالاری و فردیت زن را با نثری موجز و گزنده روایت میکند.
۱. خانهای در پیچ کوچه
ماجرا در خانهای سنتی در دل تهران قدیم آغاز میشود. زنی، بیوه و تنها، با نوعی نظم خشک و زندگی بسته، روزگار میگذراند. شوهرش را از دست داده و خانه و ناموس، تنها داراییاشاند. برادر شوهرش که برایش حکم ولیّ را دارد، همهچیز را کنترل میکند. زن، میان ترس از جامعه و وسوسه زندگی دوباره، در رفتوآمد است. او به ظاهر پذیرفته، اما در دل میجوشد. سایهی قضاوت، مثل بخار سماور، همه جا هست.
۲. خواستگار، یا دشمنی در لباس دوست
مردی محترم به خواستگاری زن میآید؛ ظاهرش آراسته، زبانش نرم، و چشمانش پُر حرف. برادرشوهر، ابتدا به تردید میافتد، اما سپس مجاب میشود. زن، با خجالت و لرز، امیدی در دلش احساس میکند. بعد از سالها، فرصتی برای رهایی و تجربه دوبارهی زندگی. اما همان لحظه، هزار اما و اگر از ذهنش میگذرد. ترس از نگاه مردم، از حرف فامیل، از شکستن قفل سنت.
۳. آبرویی که از زن دریغ میشود
خواستگاری بهظاهر محترم، ریشهدار و مذهبی، ناگهان زبان به طعنه و توهین میگشاید. میگوید زن زیادی است، مایه ننگ، و صلاح در خانهنشینیاش. شوک و شرم، روی زن آوار میشود. همهچیز از هم میپاشد. نه تنها از ازدواج خبری نیست، بلکه شرافتش هم زیر سوال میرود. زن، به جای شنیدن خواستگاری، تحقیر شنیده. خانه دوباره در سکوت فرو میرود؛ سنگینتر از پیش.
۴. دیوارهای بیپنجره
پس از آن ماجرا، زن در خانه حبس میشود؛ نه با قفل، با شرم. مردم نگاه میکنند، برادرشوهر اخم میکند، زن ساکت میماند. هیچکس نمیپرسد که حق او چه بود، یا آیا دلش خواست؟ دیوارهای خانه دیگر او را حفظ نمیکنند، بلکه حبس میکنند. خانه، از جای امن، به سلول تبدیل شده. زن، بدون صدا، بهتدریج ناپدید میشود. حضورش دیگر مزاحم نیست؛ چون دیگر نیست.
۵. سنت، در لباس ناموس
آل احمد، با نگاهی دقیق، نشان میدهد که چگونه سنت، با ناموس و اخلاق، زنی را دفن میکند. مردانِ دور و نزدیک، تصمیمگیرند؛ زن، فقط تابع. آبرو ابزار کنترل است، نه افتخار. خواستگاری که باید دریچهای باشد، تبدیل به تازیانه میشود. زن زیادی، زن نیست؛ مسئله است. مردان نمیخواهند زن را بفهمند؛ فقط میخواهند او را «جا» بدهند.
۶. زن زیادی، یا زن اضافه؟
عنوان داستان، ضربه نهاییست: «زن زیادی»، یعنی زنی که جایی در معادله مردسالاری ندارد. نه همسر است، نه مادر، نه دختر؛ پس زیادیست. آل احمد با نثری موجز، تناقضات سنتیترین بخش جامعه را آشکار میکند. زنی که فقط میخواهد زندگی کند، زیادی خوانده میشود. این داستان، مرثیهای برای زنانیست که بودنشان، بهتنهایی، جرم است. زن زیادی، یعنی انسانی که بودنش «غیرمجاز» است.