نگاهی زنانه به رنج و رهایی
۱. زن در آینهی زمان
کتاب با نگاهی زنانه، به تجربههای تاریخی و درونی زنان میپردازد؛ گویی هر واژه پژواکی از قرنها خاموشی است.
زنان در این روایت، نه فقط قربانی، بلکه روایتگر هستند؛ کسانی که سکوتشان پر از فریاد است.
از مادربزرگهای خاکستری تا دختران معترض امروز، همه در یک خط درونی به هم وصل شدهاند.
مرشدزاده بهزیبایی از این خط پیوسته زنانه سخن میگوید.
او دردها را بدون سانتیمانتالیزم بازگو میکند.
کلماتش زخماند، اما زخمهایی که شفا میدهند.
زن در این کتاب، به مثابه خاطرهای که نمیگذارد فراموش کنیم، زنده میماند.
۲. جغرافیای رنج، جغرافیای خانه
در «پرسه در حوالی زندگی»، خانه مفهومی فراتر از دیوار است؛ خانه یک خاطره است.
مرشدزاده، خانه را نه به عنوان پناهگاه، که بهمثابه زندانِ بیدر، به تصویر میکشد.
او از اتاقها و پنجرههایی مینویسد که هیچگاه به بیرون باز نمیشوند.
خانه در اینجا نقطهی آغاز فراموشی است، نه مهر.
و در همین فراموشی است که پرسشها زاده میشوند.
آیا خانه جایی برای بودن است، یا صرفاً مکانی برای تکرار شدن؟
زنان در این خانهها یاد میگیرند که چطور خود را نبینند.
۳. کلماتِ سوخته بر کاغذِ زندگی
نثر مرشدزاده لطیف، اما پر از درگیری ذهنی است؛ زبانی که هم درون را میسوزاند، هم بیرون را.
او از لحظههای بسیار معمولی، معناهایی عمیق بیرون میکشد.
مثل راه رفتن در کوچهای نمور، یا نگاه به پنجرهای تاریک.
کلماتش مانند دانههاییاند که در خاکِ روح کاشته میشوند.
و بعد، در سکوت، جوانه میزنند.
او با نگاهی عرفانی، زندگی را نه آنگونه که هست، بلکه آنگونه که حس میشود، روایت میکند.
هر جمله، دعوتیست برای مکاشفهی درونی.
۴. پرسه در هویت ازدسترفته
مسألهی هویت، یکی از درونمایههای اصلی این اثر است.
شخصیتهای زن، اغلب با حس «نبودن» و «دیگری بودن» درگیرند.
مرشدزاده، این گمشدگی را نه با فریاد، که با نجوایی جانفرسا بازگو میکند.
زنانی که در نقشهای مادر، همسر، دختر، تحلیل رفتهاند.
او بهدنبال بازسازی این هویت نیست، بلکه بر نیاز به پرسش از آن تأکید دارد.
آیا میتوان زن بود، بدون ایفای نقشی تحمیلشده؟
آیا میتوان وجود داشت، بیآنکه تصویری از تو ساخته باشند؟
۵. مرگ و میل به زیستن
مرگ، در این کتاب حضوری پنهان و درعینحال شدید دارد.
نه به شکل پایان، بلکه بهمثابه سایهای دائمی بر شانهی زندگی.
شخصیتها مرگ را لمس میکنند؛ نه از ترس، بلکه از آشنایی.
این نزدیکی به مرگ، باعث عمقبخشی به میل زیستن میشود.
زندگی، درست زمانی معنا پیدا میکند که روبهروی مرگ ایستادهای.
و مرشدزاده این ایستادن را با سکوت، آه، یا خیرهشدن در آینه به تصویر میکشد.
پرسهاش در زندگی، همواره با مرگ سایهروشن دارد.
۶. آرامشی که از پسِ درد میآید
در انتهای کتاب، خواننده با نوعی آرامش مواجه میشود؛ آرامشی از جنس پذیرش.
نه خوشبینی، بلکه نوعی صلح تلخ با زندگی و زخمهایش.
این پذیرش، نتیجهی عبور از تاریکیهاست.
مثل زنی که بعد از سالها، دیگر از صدای قدمهایش نمیترسد.
مرشدزاده، نمیخواهد امید دروغین بدهد؛ او از نوعی امید در دل سیاهی سخن میگوید.
امیدی که در دل کلمه متولد میشود.
و این امید، دست خواننده را میگیرد و رهایش نمیکند.
یادداشتتون خیلی خواندنی بود؛ بهخوان دارید آیا؟ بهنظرم نوشتههاتون خیلی استقبال خواهد داشت اونجا.