خلاصه‌ی تحلیلی و داستانی رمان «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» اثر رضا قاسمی

آوای تبعید و هذیان – روایتی ذهنی از نویسنده‌ای در مرز جنون

۱. خانه‌ای در شش طبقه‌ی غربت

روایت از ساختمانی در پاریس آغاز می‌شود، جایی که شخصیت اصلی، یدالله تاجیک، در اتاقکی زیرشیروانی زندگی می‌کند. این ساختمان به پناهگاهی برای تبعیدیان ایرانی بدل شده که در غربت، با گذشته، هویت و زخم‌های ذهنی خود دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند. شخصیت‌ها همچون رعنا، سیدالکساندر و پروفت، هرکدام وجهی از این روان آشفته‌ی جمعی را بازتاب می‌دهند. یدالله راوی است، نویسنده‌ای نیمه‌دیوانه که دیگران به او مشکوکند و خودش هم به خودش مشکوک است. خانه، استعاره‌ای از ذهن در تبعید است؛ جایی که طبقه‌ها و اتاق‌ها مرز میان حافظه، خیال و واقعیت را شکل می‌دهند. پاریس در این روایت، نه شهری عاشقانه، بلکه صحنه‌ی تلخی‌ست برای ویرانی درونی. همه چیز از درون می‌پوسد، آرام و بی‌صدا.


۲. ورود پروفت؛ جنون در قامت موعود

پروفت شخصیتی‌ست هذیانی، با ظاهری مسیح‌وار، که ادعای نبوت می‌کند و با کلمات غریب و چشم‌هایی شعله‌ور، بر دیگران تأثیر می‌گذارد. او هم‌زمان دلسوز و خطرناک است؛ هم پیام‌آور است، هم مهاجم. رابطه‌ی عجیبش با سیدالکساندر که به حمله‌ای خشونت‌آمیز ختم می‌شود، شروع گره‌های اصلی داستان است. اما آنچه مخاطب را گیج می‌کند، مرز ناپیدای بین رخداد و توهم است. آیا پروفت واقعاً کسی را زخمی می‌کند؟ یا همه‌ی این‌ها توهم یداللهِ در حال فروپاشی‌ست؟ ذهن خواننده، مثل ذهن راوی، در گردابی از شک و پرسش غرق می‌شود. حضور پروفت، استعاره‌ای‌ست از ظهور توهماتی که در دل مهاجرت و فشار روانی شکل می‌گیرند.


۳. فروپاشی راوی؛ مرگ یا خیال؟

در یکی از لحظات بحرانی، راوی متوجه می‌شود که گویا خودش مرده است؛ و اکنون دارد در جایی شبیه برزخ محاکمه می‌شود. دو بازجو – فاوست مورنائو و مرد سرخ‌پوست – با نیشخند و کنایه، از او درباره‌ی تأثیر رمانش سؤال می‌پرسند. یدالله پیش‌تر کتابی نوشته بود به نام «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» که گفته می‌شود موجب خودکشی رعنا و مرگ اشمیت شده است. حالا باید پاسخ دهد که آیا نویسنده مسئول اثرات کتابش بر مخاطب هست یا نه؟ داستان به سمت متافیکشن می‌رود؛ جایی که کتابِ در دست مخاطب همان کتابی‌ست که در داستان بحثش است. حقیقت، تخیل و اخلاق نویسنده در هم گره می‌خورند.


۴. چرخش زمان، تکرار سرنوشت

یدالله در می‌یابد که در نوعی چرخه‌ی زمانی و سرنوشتی گیر افتاده است. او تلاش می‌کند با دست‌کاری گذشته و بازنویسی رمانش، آینده را تغییر دهد، اما وقایع باز هم همانند روایت کتاب اتفاق می‌افتند. این بی‌ثمریِ تلاش، نماد نوعی جبر اگزیستانسیالیستی است. گویا تبعیدیان، قربانیان تاریخ و تکرار بی‌پایان دردهای خودند. ساختمان شش‌طبقه، خود به مثابه یک ارکستر می‌نوازد؛ چوب‌هایی پژمرده، در شب، در تاریکی ذهن. زندگی آن‌ها تکرار هولناک افسانه‌ای‌ست که خودشان نوشته‌اند. اینجاست که یدالله درمی‌یابد شاید خودش هم یکی از شخصیت‌های ساخته‌ی ذهن خودش باشد.


۵. نقش آینه و تصویر گمشده

در بخش‌هایی از رمان، یدالله دیگر تصویر خود را در آینه نمی‌بیند. گویی او دیگر «خود» ندارد، بلکه به انعکاسی از حافظه‌ی جمعی بدل شده است. او به سایه‌ای از یک نویسنده، به روحی در تبعید، و شاید به خودِ ما تبدیل می‌شود. آینه در اینجا تمثیلی‌ست از خودآگاهی و جنون؛ کسی که در آینه نیست، شاید دیگر وجود ندارد. ذهن او تکه‌تکه شده، و این تکه‌ها در میان اتاق‌ها و مکالمات نیمه‌تمام، میان گریه‌های رعنا و خنده‌های پروفت پراکنده‌اند. آینه همچنین تأکیدی‌ست بر مسئله‌ی هویت در مهاجرت: وقتی دیگر نه به زبانی که می‌نویسی اعتماد داری، و نه به صورتی که در آیینه می‌بینی.


۶. تلخی تبعید؛ سمفونی بی‌نتیجه

این رمان نه قصه‌ای خطی‌ست، نه دارای پایانی قاطع؛ بلکه همچون قطعه‌ای موسیقی است که نُت‌هایش از هم گسیخته‌اند. سمفونی‌ای از چوب‌های خشک‌شده، از سکوت‌های بلند و صداهای ناهماهنگ. رضا قاسمی با ساختاری خلاق، فرم رمان را در هم می‌ریزد و با روایت چندلایه، خواننده را هم درگیر بازی ذهنی می‌کند. اما در پس این ساختار فرمی، دردی بسیار انسانی پنهان است: درد گم‌گشتگی، بی‌خانمانی، مهاجرت و ازخودبیگانگی. «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» روایتی‌ست از کسانی که فراموش شده‌اند، نه در تاریخ، بلکه در دل خودشان. یک اثر متفاوت و ماندگار از نویسنده‌ای که خودش هم مرز میان واقعیت و افسانه را محو کرده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد