روایت خانهای میان اسطوره و فراموشی
۱. خانهای در مه اسطوره
در ابتدای داستان، با خانهای مواجه میشویم که انگار در مرز واقعیت و خیال بنا شده است. این خانه در دل کویری بینام واقع است، اما دیوارهایش پر از صداها و نغمههاییست از ارواحی که زمانی در آن زیستهاند. راوی با نثری شاعرانه، مرز بین خواب، اسطوره و خاطره را در هم میریزد. خواننده نمیداند کدام تصویر حقیقت دارد و کدام انعکاسی از یک ذهن تبدار است. شاهرخ مسکوب با ترجمهای ادبی، رنگی از عرفان و حکمت شرقی به فضای داستان داده است. خانه نه مکانی بیرونی، بلکه آینهای از ضمیر راوی است.
۲. راوی گمشده در آینهها
راوی، شخصیتی بدون نام است که در پی کشف گذشتهی گمشدهی خود وارد خانه میشود. او در هر اتاق با شبحی، صدا یا خاطرهای روبهرو میشود. این مواجهات گاه شاعرانهاند، گاه رعبانگیز. هر خاطره، لایهای از هویت او را روشن میکند یا میزداید. او در جستوجوی "خود"، اما در حال فرو رفتن در "دیگری"ست. متن با نشانههایی از تفکر عرفانی مشرقزمین، مرز بین «من» و «جهان» را متزلزل میکند. راوی، به تدریج درمییابد که خانه در اوست، نه او در خانه.
۳. ارواحی که حرف میزنند
ارواح در این خانه، نه شبحهایی ترسناک، بلکه صداهایی معلق در حافظهاند. آنها گاه پدربزرگی راویاند، گاه دختری از رؤیاها، و گاه سایهای بینام. این ارواح، روایتهای فراموششدهی یک تمدن شرقیاند که با زبانی استعاری سخن میگویند. آنها تاریخ نمیگویند؛ بلکه احساس، اشتیاق، حسرت و مکاشفه را منتقل میکنند. متن بهشدت بینامتنی و چندصداییست و شاهرخ مسکوب بهخوبی توانسته با ترجمهای بومیگرا، لحن شرقی این صداها را حفظ کند. گویی رمان، نه دربارهی فرد، که دربارهی روح یک فرهنگ است.
۴. زمان، حلقهی تکرار
در «خانه ارواح ناپیدا»، زمان خطی نیست. وقایع تکرار میشوند، یا شاید هرگز پایان نیافتهاند. هر باز شدن در، راوی را به گذشتهای دیگر میبرد، اما آن گذشته گویی اکنون است. زمان در اینجا چون شعری صوفیانه میچرخد و هیچ قطعیتی ندارد. مسکوب، با تأثیرپذیری از متون عرفانی فارسی، زمان را همچون "حلقهی حضور" میبیند. گذشته و حال، دو روی یک آینهاند. این بازی با زمان، خواننده را دچار نوعی خلسه میکند؛ خلسهای که هم روشنکننده است و هم گمراهکننده.
۵. هویت در آستانهی مرگ و باززایی
راوی در انتها با حقیقتی دردناک مواجه میشود: او شاید مرده باشد، یا شاید هرگز زنده نبوده است. هویتش در خاطرههایی حل میشود که ممکن است متعلق به خودش نباشد. او دیگر نمیخواهد خود را بازیابد، بلکه میخواهد «فرو برود» در خانه. خانه به مکانی تبدیل میشود برای انحلال فرد در کلیت. این گمکردن خود، هم رهاییست، هم انهدام. روایت به نوعی "فانتاستیک شرقی" نزدیک میشود، جایی میان عرفان و کابوس. خانه در پایان، دیگر یک مکان نیست؛ بلکه حقیقتیست که راوی در آن غرق میشود.
۶. ترجمه یا بازآفرینی؟
شاهرخ مسکوب نه فقط مترجم، بلکه نوعی نویسندهی همآواز با نویسندهی اصلی بوده است. او با درک عمیق از فرهنگ مشرقزمین، فضای مبهم و نمادین رمان را به فارسی منتقل کرده، بدون آنکه آن را از حال و هوای بومی تهی کند. زبان کتاب، شاعرانه، گاه فلسفی و گاه مرموز است. آیا ما با ترجمهای از رمانی واقعی روبهرو هستیم یا با خلقی نو از ذهن مسکوب؟ پاسخ روشن نیست، اما شاید خود کتاب نیز پاسخی نمیطلبد. «خانه ارواح ناپیدا» بیش از آنکه داستانی باشد، تجربهایست زیسته در زبان.