روایتمحور – چندصدایی
۱. مرگ مادر و آغاز سفر
داستان با مرگ ادی باندورن آغاز میشود؛ مادری که آرزوی دفن شدن در جفرسون را داشت. خانوادهی باندورن با جنازهاش راهی سفری طاقتفرسا میشوند. این سفر، تنها جابهجایی یک جسد نیست؛ بلکه حرکتی در دل زخمهای خانوادگیست. فاکنر از دل یک اتفاق ساده، شبکهای پیچیده از تضاد و بحران خلق میکند. روایت داستان از زاویه دید شخصیتهای مختلف، هرکدام با لحن و ذهنیت خاص، ساختار چندصدایی را شکل میدهد. مرگ، بهانهایست برای کندوکاو در زندگی. و جاده، بهانهای برای بروز فروپاشی درونی شخصیتها.
۲. دلسوزی یا خودخواهی؟
هرکدام از اعضای خانواده انگیزهای شخصی برای ادامهدادن سفر دارند. انیس، پدر خانواده، به بهانه تحقق وصیت زنش، بهدنبال گرفتن دندان مصنوعی است. جول، پسر بزرگ، فقط سکوت میکند و عمل. دارل، شاعر و روانپریش، ناظر بیقرار وقایع است. دیویی دل، تنها دختر خانواده، رازی پنهان دارد. حتی پسر کوچکتر، واردمن، رفتارهایی غریب از خود نشان میدهد. فاکنر با مهارت، نشان میدهد که ظاهر وفاداری، میتواند نقابی برای خودخواهی باشد. آیا سفر برای مادر است، یا بهانهای برای رهایی از او؟
۳. زمان و ذهن آشفته
«گور به گور» در زمان خطی روایت نمیشود؛ ذهن شخصیتها بارها به گذشته بازمیگردد. فاکنر از جریان سیال ذهن بهره میبرد تا مرز میان گذشته و حال را درهم بشکند. گاهی خاطرات با واقعیت آمیخته میشوند و تشخیص حقیقت دشوار میشود. زمان در این اثر، بیشتر ذهنی و روانیست تا تقویمی. مخاطب با تکهتکههای ذهنی مواجه میشود که به تدریج معنای کل را میسازند. فاکنر به مخاطب اعتماد نمیدهد، بلکه او را درگیر میکند. خواننده باید قطعات پازل ذهنی را خودش بچیند.
۴. دارل؛ راوی دیوانه یا پیامبر؟
دارل، از خاصترین شخصیتهای فاکنر است. راویای که گاه از درون حرف میزند، گاه انگار همهچیز را میبیند. او بهظاهر دیوانه است، اما بیش از دیگران میفهمد. تحلیلها او را گاهی «ضمیر آگاه جمعی» دانستهاند. دارل با اینکه زبان شاعرانه دارد، گرفتار هذیان و فروپاشی روانی است. آیا جنون او نتیجهی آگاهی بیش از حد است؟ یا فشار واقعیت؟ در پایان، خانواده او را به تیمارستان میسپارند. فاکنر با دارل، پرسش مهمی را مطرح میکند: آیا دیوانه کسیست که حقیقت را بیش از حد میفهمد؟
۵. بدن مرده، نماد پوسیدگی
جنازهی ادی که هر لحظه در حال فاسد شدن است، نمادی از فروپاشی خانواده است. مسافران تابوت را با خود میکشند، اما در واقع بار روحی و اخلاقی آن را هم بر دوش دارند. تعفن جسد، مثل تعفن روابط درونی خانواده است. تابوت، از مرز رود و آتش و خرابی میگذرد. هر مرحله، بیشتر از مرگ فیزیکی، مرگ معنوی را نشان میدهد. جنازه، ساکت است اما پرمعنا. مانند یک آینه است که ضعف، کینه، ناتوانی و خودفریبی را در همه نشان میدهد. و این مسافران، بیصدا به سمت زوال میروند.
۶. پایان: طنز سیاه و پوچی
در نهایت، مادر به مقصد میرسد، اما با چه بهایی؟ خانواده از هم پاشیده، دارل دیوانه، راز دیویی دل فاش، و انیس بیاعتنا. پایان رمان آمیخته به طنز سیاه است: انیس با دندان مصنوعی تازهاش میخندد و همسر جدیدش را معرفی میکند. آیا این خنده، نجات است یا بیرحمی؟ فاکنر بهجای پاسخ، پوچی را نشان میدهد. مرگ، نه پایان معنا، بلکه آغاز بیمعناییست. «گور به گور» با نگاهی عمیق و تیره، اخلاق، خانواده و حتی انسانیت را به نقد میکشد.