خلاصه‌ی تحلیلی و داستانی رمان «آقای ریپلی بااستعداد» اثر پاتریشیا های‌اسمیت

 تاریکی در نقاب جذابیت

آغاز بازی با دروغی ساده

تام ریپلی جوانی‌ست باهوش، اما بی‌ریشه، که از سوی یک سرمایه‌دار استخدام می‌شود تا پسرش دیکی را از ایتالیا به خانه بازگرداند. تام که در فقر بزرگ شده، از زندگی مرفه دیکی شیفته می‌شود. این ماموریت به فرصتی طلایی برای تغییر زندگی‌اش بدل می‌گردد. او کم‌کم به دروغ‌گویی روی می‌آورد و شخصیت تازه‌ای می‌سازد. رابطه‌اش با دیکی، ابتدا دوستانه است، اما خیلی زود به حسادت و رقابت آلوده می‌شود. تام به شکلی مرموز به دنبال جایگزین کردن خود با دیکی است. این آغاز مسیر تاریکی‌ست که در دل زیبایی‌های ایتالیا رقم می‌خورد.


شخصیتی چندلایه و بی‌مرز

تام ریپلی شخصیتی پیچیده است که مرز میان هویت واقعی و جعلی را پاک می‌کند. او نه کاملاً قربانی است و نه کامل شرور. تصمیمات او ریشه در بی‌هویتی و عطش تعلق دارند. داستان، او را نه به عنوان هیولا، بلکه همچون آینه‌ای از جامعه‌ی پرزرق‌وبرق اما تهی ترسیم می‌کند. خواننده در برابرش احساس دوگانه‌ای دارد: هم تحسین و هم ترس. تام توانایی تقلید و سازگار شدن دارد؛ ویژگی‌ای که هم موهبت است و هم نفرین. همین انعطاف‌پذیری اخلاقی، او را به موجودی خطرناک بدل می‌کند.


دیکی: هدف یا ابزار؟

دیکی گرین‌لیف جوانی بی‌خیال، ثروتمند و بی‌علاقه به بازگشت به آمریکا است. رابطه‌اش با تام، به‌ظاهر دوستانه اما در باطن از تنش و تحقیر پنهان پر است. دیکی نماینده‌ی طبقه‌ای‌ست که تام هرگز به آن تعلق ندارد اما آرزویش را دارد. نزدیکی فیزیکی و روانی بین این دو، به یک نقطه‌ی انفجار می‌رسد. تام، که احساس می‌کند هیچ‌گاه جای دیکی را نمی‌گیرد، تصمیمی نهایی می‌گیرد. قتل دیکی به‌سان یک بازی شطرنج خونین رقم می‌خورد. دیکی نه‌تنها یک قربانی، بلکه نماد «آن چیزی که تام نمی‌تواند باشد» است.


فرار در لباس دیگری

تام پس از قتل، با مهارتی حیرت‌انگیز جای دیکی را می‌گیرد و زندگی او را ادامه می‌دهد. او موفق می‌شود مسئولان را فریب دهد، دوستان دیکی را آرام کند و ردها را پاک نماید. جهان داستان، بیش از آن‌که اخلاق‌گرا باشد، واقع‌گرایانه و حتی تلخ است. دروغ‌هایی که تام می‌سازد، چنان هنرمندانه‌اند که گویی خودش به آنها ایمان می‌آورد. شخصیت‌های اطراف، چشم بر واقعیت می‌بندند، شاید چون نمی‌خواهند چهره‌ی حقیقی تام را ببینند. این مرحله از داستان، تعلیقی سرد و ساکت دارد. هرلحظه ممکن است پرده بیفتد و هویت تام فروبپاشد.


تحلیل روان‌شناسانه‌ی اضطراب و هویت

داستان، کاوشی‌ست در روان انسانیِ گم‌شده میان «خواستن» و «نبودن». تام نه برای لذت قتل، بلکه برای رسیدن به هویتی جدید مرتکب جنایت می‌شود. تنهایی، عقده‌ی حقارت و ناتوانی در پذیرفته شدن، او را به سمت تاریکی هل می‌دهد. رمان، جامعه‌ای را نشان می‌دهد که در آن، ظاهر مهم‌تر از حقیقت است. تام محصول چنین جهانی‌ست؛ جایی که هرکسی می‌تواند «کسی دیگر» باشد. هاکسلی‌وار، شخصیت‌پردازی های‌اسمیت بی‌رحم اما صادقانه است. ما در تام خودمان را نیز می‌بینیم، اگر جرئت کنیم.


پایانی باز، قضاوتی مبهم

تام، در نهایت، از مهلکه می‌گریزد؛ نه دستگیر می‌شود و نه مجازات. این پایان، سنت‌شکن و تلخ است؛ چون عدالت برپا نمی‌شود. های‌اسمیت از مخاطب نمی‌خواهد قضاوت کند، بلکه دعوت به تماشاست. آیا تام باید مجازات شود؟ یا او صرفاً بازتابی از جهانی‌ست که خودش نیز قربانی‌اش بوده؟ رمان، در مرز داستان جنایی و درام روان‌شناختی حرکت می‌کند. پایان، به‌جای نقطه، با سه‌نقطه بسته می‌شود. چون تام، شاید هنوز در لباس کسی دیگر میان ما زندگی می‌کند.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد