۱. شک در بنیادهای فلسفه سنتی
نیچه فلسفه سنتی، بهویژه افلاطونی-مسیحی را زیر سؤال میبرد. او میگوید فلاسفه گذشته مفاهیمی چون حقیقت، عقل و نیکی را بیآنکه منشأ آنها را بررسی کنند، بدیهی پنداشتهاند. نیچه باور دارد که «اراده به حقیقت» خودش نیازمند تحلیل است. او از ما میخواهد بپرسیم چرا حقیقت را بر خطا ترجیح میدهیم؟ این کتاب نقدی است بر ایمان کور به عقلانیت و منطق. فلاسفه، به باور نیچه، اغلب خواستهاند خواستههای خود را بهنام عقل مطرح کنند. بنابراین، او از ما میخواهد به انگیزههای پنهان پشت ساختارهای فلسفی نگاه کنیم.
۲. نقد اخلاقیات سنتی و اخلاق بردگان
یکی از پایههای «فراتر از نیک و بد»، تمایز نیچه میان «اخلاق اربابان» و «اخلاق بردگان» است. او معتقد است که اخلاق مسیحی از دل حسادت و ضعف زاده شده است. در مقابل، اخلاق اربابان از غرور، قدرت و خوداتکایی سرچشمه میگیرد. نیچه از دگرگونی ارزشها سخن میگوید: اینکه ارزشهایی چون تواضع، اطاعت و فداکاری زمانی ارزشمند تلقی شدهاند، چون ضعیفان راهی برای خنثیکردن قدرتمندان پیدا کردند. در نتیجه، آنچه امروز «خوب» میخوانیم، ممکن است در بنیاد، از سر ضعف آمده باشد نه فضیلت.
۳. نقد حقیقت مطلق و ذهنیت انسان
نیچه بهوضوح با این باور که حقیقتی مطلق وجود دارد، مخالفت میورزد. بهزعم او، حقیقت همواره نسبی، انسانی و مملو از تفسیر است. او حقیقت را بیشتر نوعی استعاره یا افسانه میداند که در گذر زمان فراموش کردهایم که افسانه است. ما تمایل داریم پندارهایمان را حقیقتی بیطرفانه جلوه دهیم. نیچه هشدار میدهد که این تمایل انسان به حقیقت، اغلب از غرور و نیاز به سلطه برخاسته است. هر ادعای حقیقت، تلاشی برای تثبیت نوعی قدرت است. بنابراین، باید از «تاریخ روانشناختی» مفاهیم دفاع کنیم، نه فقط تحلیل منطقی آنها.
۴. فلاسفه آینده و انسان والا
نیچه آینده را در دست «فیلسوفان جدید» میبیند؛ کسانی که نهتنها تحلیلگرند، بلکه آفرینندهٔ ارزشها هستند. این فلاسفه از مرز نیک و بد عبور کردهاند و جرئت داوری دوباره را دارند. آنها حقیقت را مالک نمیشوند، بلکه میآفرینند. نیچه از آنها بهعنوان «انسانهای والا» یا «ارادهمندان به قدرت» یاد میکند. آنان ترسی از عدم قطعیت ندارند و با شجاعت درون تاریکی ارزشگذاری نوین گام میگذارند. چنین انسانی، نهتنها اندیشمند، بلکه هنرمند است؛ کسی که زیبایی را در دل هستی خلق میکند.
۵. زنان، ملتها و پیشداوریها
در بخشهایی از کتاب، نیچه دیدگاههای جنجالی درباره زنان و ملتها بیان میکند. او درباره تفاوت ذهنی زنان و مردان مینویسد، اما دیدگاهش اغلب به بدفهمی یا سوءبرداشت میانجامد. از سوی دیگر، دیدگاه او نسبت به ملتها و فرهنگها نیز آمیختهای از ستایش و تحقیر است. نیچه با بیان این موارد، درواقع به دنبال نشان دادن «پیشداوریهای فرهنگی» است؛ اینکه حتی بزرگترین فلاسفه نیز از زمانه و قوم خود تأثیر میپذیرند. او با افشا کردن این پیشداوریها، خواهان آگاهی عمیقتری نسبت به باورهایمان است.
۶. اراده معطوف به قدرت
نیچه هسته اصلی روان انسان را «اراده معطوف به قدرت» میداند. بهزعم او، انسان نه در پی بقا، بلکه در پی تسلط، خلق و گسترش است. این نظریه، نهتنها زیربنای فلسفه اخلاق، بلکه مبنای شناخت روان انسان را نیز دگرگون میکند. هر رفتار، اندیشه یا باور، نوعی تبلور این اراده است. حتی حقیقتجویی، علم یا عشق، در عمقشان میل به قدرت نهفته دارند. با این نگاه، انسان موجودی پویا، ناآرام و در تکاپو است، نه تابع قوانین اخلاقی یا آرمانهای مطلق.