این اثر نیمهخاطرهنویسی است از دستگیری گروهی از روشنفکران در دوران رضاشاه که به اتهام فعالیت کمونیستی محاکمه شدند؛ اما جلال با نثر خاص خود، آن را به روایتی انسانی، طنزآمیز و سیاسی تبدیل میکند.
۱. بازداشت بیخبر
جلال، بیهیچ هشدار قبلی، یکروزی از خانهاش بیرون کشیده میشود. مأموران، آرام اما قاطع، او را به داخل ماشین میبرند. نه حکمی نشان میدهند، نه توضیحی میدهند. تنها یک چیز روشن است: او دیگر آزاد نیست. بازداشت او بخشی از پروژه بزرگتریست؛ جمع کردن روشنفکرانی که از نظم حاکم میترکند. در همان لحظه، جلال هنوز نمیداند چرا و به چه جرمی. اما این شروع سفریست به دل یک زندانِ ترس و شوخی.
۲. در سلول انفرادی
سلول، کوچک، تاریک و مرطوب است؛ سکوتش گوشخراشتر از هر فریادی. روزها کش میآیند، شبها پُر از کابوساند. اما جلال طنز را فراموش نمیکند: به دیوار، حشره، حتی سایهی خود میخندد. نثر او از همین سلول تاریک، چنان رنگی از شوخطبعی دارد که خواننده را میخنداند و میلرزاند. او از دردها لطیفه میسازد. از بازجوییهای بیمنطق، صحنههای طنز سیاه میسازد. حتی این تاریکی را هم با نوری از تمسخر روشن میکند.
۳. پنجاهوسه نفر، یک پروندهسازی
همه بازداشتشدگان، از نویسنده تا دانشجو، حالا یک جرم مشترک دارند: خرابکاری فکری. اما هیچکدام نه بمب داشتهاند، نه نقشه کودتا. تنها اشتباهشان این بوده که فکر کردهاند. «۵۳ نفر» عنوانیست که حکومت ساخته تا ترس بیافریند. جلال با هوشمندی این روایت رسمی را به تمسخر میگیرد. او از آن جمع، تصویری انسانی و ساده میسازد. آنها نه قهرماناند، نه خطرناک؛ فقط آدمهاییاند با آرزو، خیال و امید.
۴. دادگاه، نمایشی مضحک
جلسات محاکمه بیشتر شبیه تئاتر مضحکاند تا روند قضایی. قاضیها نمیدانند چه میپرسند؛ متهمها نمیدانند چه بگویند. اتهامها کلی، مبهم و تکراریاند. جلال با چشمانی تیزبین، رفتار بازجویان و قضات را با طنز تحلیل میکند. او نه ساکت میماند، نه سازش میکند. حتی در محکمه، صدای انتقادش را در ذهن خواننده میکارد. او با بیعدالتی میخندد، نه از سر بیخیالی، بلکه از سر جسارت.
۵. زندان؛ دانشگاه زیستن
زندان برای جلال، جاییست برای فکر کردن، نوشتن و شناختن آدمها. همسلولیهایش هرکدام دنیایی از حرف و تجربهاند. او میان آن دیوارها میفهمد که سیاست، فقط کتاب و شعار نیست؛ تجربهی زیستن است. آدمها را از زاویهای تازه میبیند: ترسشان، شجاعتشان، بازیگریشان. حتی زندانیشدن، در چشم او بخشی از مسیر نویسندگی میشود. او از زندان، مدرسهای میسازد که درسش رهایی است.
۶. آزادی، اما نه رهایی
در نهایت، حکم صادر میشود؛ زندان پایان مییابد، اما اثرش باقی میماند. جلال به خانه برمیگردد، اما دیگر همان آدم پیشین نیست. درونش زخمیست از خنده و درد. او میفهمد در جامعهای که فکر جرم است، آزادی یک توهم است. با طنز تلخ، دوباره نوشتن را آغاز میکند. از آنچه دیده، مینویسد، تا بگوید: حقیقت، همیشه پشت میله نیست. رهایی، گاهی از نوشتن شروع میشود، نه از باز شدن در.