۱. بیاعتمادی: زخم کهنهای از دلتنگیهای بشر
بیاعتمادی اغلب نه از ضعف دیگران، بلکه از زخمهایی درون خود ما آغاز میشود. آدمی که در کودکی یا جوانی مورد خیانت یا بیتوجهی قرار گرفته باشد، دیواری نامرئی به دور خودش میکشد. او دیگر حتی به محبت هم با تردید نگاه میکند، گویی در پس هر لبخند، نیشی پنهان است. این زخم، زمانیکه التیام نیابد، به عادت تبدیل میشود. اعتماد نکردن به دیگران، برای او نوعی مکانیزم دفاعی میشود؛ انگار پیشدستی بر رنج است. اما غافل از اینکه این دیوار، جلوی نور را هم میگیرد. بیاعتمادی، اگرچه از ما محافظت میکند، ولی همزمان ما را منزوی، سرد و تهی میسازد.
۲. جهان بیرونی در آیینهی بیاعتمادی درونی
کسی که دچار بیاعتمادی شده، جهان را از لنز تردید نگاه میکند. همه چیز برایش دوپهلوست، حتی محبت دیگران را نیز نقشهای برای سوءاستفاده میبیند. او دائماً در حال تحلیل رفتارهاست، اما نه برای درک، بلکه برای دفاع. رابطههایش کوتاه، سطحی یا پرتنش میشوند، چون قلبش در حال سنگربندی دائمی است. در ذهن او، هیچکس بیغرض نیست؛ حتی نزدیکترین افراد هم احتمال خیانت دارند. این ذهنیت، نوعی خودتحقیقی منفی ایجاد میکند: چون به دیگران اعتماد ندارد، آنها هم به مرور عقبنشینی میکنند. اینگونه، بیاعتمادی خودش را اثبات میکند و چرخهی تکرار شکل میگیرد.
۳. راه رهایی: از بازسازی درون تا ترمیم رابطه
بیاعتمادی فقط با تغییر محیط بیرونی درمان نمیشود؛ باید ابتدا زخمی که درون ماست، شناخته و ترمیم شود. شناخت الگوهای ذهنی، گفتگو با خویشتن، و حتی مراجعه به رواندرمانگر میتواند آغاز این مسیر باشد. باید شهامت باور کردن را تمرین کرد، حتی اگر خطر آسیب وجود داشته باشد. رابطههایی که بر پایهی گفتوگو، شفافیت و مسئولیت شکل میگیرند، میتوانند پناهگاهی امن شوند. تمرین اعتماد، تمرین آسیبپذیری است؛ یعنی اجازه دهیم دیگری ما را ببیند، با همهی ضعفها. بازسازی اعتماد به خود، مقدمهایست برای اعتماد به دیگران. تنها از این راه است که قلب از پناهگاه بیرون میآید و دوباره در آفتاب قرار میگیرد.