رمان «کودکی که زمان را بلعید» اثر ترنت دالتون

روایت بلوغ، جادویی و تلخ

۱. ایلیوت؛ پسری در آستانه‌ی انفجار

ایلیوت، راوی نوجوان داستان، کودکی‌اش را در استرالیا با مادری معتاد و ناپدری قاچاقچی آغاز می‌کند. در چنین محیط متلاطم و پرتنشی، بلوغ او با خون، فریاد و رؤیا درهم می‌آمیزد. او از همان آغاز، به‌ناچار به‌جای کودکی، بزرگ‌سالی می‌کند. راوی با صدایی صمیمی و درونی، دردهای عمیقش را با طنز و تخیل به تصویر می‌کشد. مخاطب از خلال نگاه او، جهانی بی‌رحم اما شگفت‌انگیز را تجربه می‌کند. داستان، بلوغ را نه به‌عنوان روندی طبیعی، که مثل ضربه‌ای سهمگین به تصویر می‌کشد. ایلیوت، کودکی است که زودتر از زمان، زمان را بلعیده است.


۲. جادویی در دل واقعیت تلخ

با وجود فضای خشن و آسیب‌زای داستان، تخیل در آن حضوری قوی دارد. ایلیوت باور دارد که قدرت‌های جادویی دارد؛ مثلاً می‌تواند زمان را متوقف یا آینده را پیش‌بینی کند. این تخیل، سازوکاری دفاعی در برابر زخم‌های واقعی‌ست. رویاها، برای او تنها پناهگاه امن‌اند. در دل دنیایی خشن، کودک با جادویی ذهنی زنده می‌ماند. ترنت دالتون از رئالیسم جادویی بهره می‌گیرد تا تلخی واقعیت را اندکی نرم کند. این جادو، نه فرار از واقعیت، بلکه راهی برای کنار آمدن با آن است.


۳. قدرت داستان‌گویی به‌مثابه نجات

ایلیوت با نوشتن و روایت، سعی می‌کند زندگی‌اش را کنترل کند. او مدام قصه می‌سازد، برای آدم‌ها سرنوشت می‌نویسد و گذشته را بازسازی می‌کند. نوشتن، برای او نه فقط ابزار بیان، بلکه نوعی قدرت درونی است. در جهانی که هیچ چیز قابل کنترل نیست، روایت‌گری راه نجات است. این رمان، در عین حال که داستان یک پسر است، ادای دینی به قدرت کلمات نیز هست. دالتون می‌گوید اگر کودکی را نجات دهیم، باید اجازه دهیم داستانش را خودش بنویسد. داستان‌نویسی، مقاومت است.


۴. مادر، اسطوره‌ی درهم‌شکسته

مادر ایلیوت، زنی گرفتار اعتیاد و خشونت، شخصیتی دوگانه دارد: هم قربانی است، هم مسبب. او فرزندش را دوست دارد، اما ناتوان از حمایت اوست. برای ایلیوت، این مادر هم معشوقی مقدس است و هم منبع رنج. نویسنده با بی‌رحمی و مهر، تصویر زنی زخم‌خورده را ترسیم می‌کند. رابطه‌ی مادر‌ـ‌فرزند در این رمان، پیچیده، تلخ و پراحساس است. قضاوت ساده ممکن نیست؛ تنها همدلی، راه فهم است. مادر، در عین شکست، هنوز الهامی خاموش برای پسر است.


۵. زمان؛ دشمن یا نجات‌دهنده؟

زمان در رمان، هم مانند یک هیولا ظاهر می‌شود و هم چون مرهم. گذشته‌ی ایلیوت پر از زخم‌هایی‌ست که از یاد نمی‌روند؛ آینده مبهم و ترسناک است. اما همین زمان است که او را از کودکی بیرون می‌کشد، به شناخت می‌رساند. با عبور از سال‌ها، او نمی‌میرد، بلکه رشد می‌کند. مفهوم زمان در این رمان، استعاره‌ای از بلوغ، رهایی و سازگاری است. «بلعیدن زمان» یعنی تجربه کردن زودهنگام همه‌ی آن‌چه نباید در کودکی رخ دهد.


۶. پایانی روشن؛ نه برای همه، اما برای ایلیوت

داستان با نوری از امید پایان می‌یابد. ایلیوت از جهنم کودکی‌اش نجات می‌یابد و راهی برای زندگی در دنیای بیرون پیدا می‌کند. اما نجات کامل نیست؛ او هنوز زخمی است، هنوز یادآور گذشته. پایان‌بندی رمان، تلخ‌ـ‌شیرین است؛ مثل زندگی واقعی. ترنت دالتون با احترام به واقعیت، ولی بدون یأس، داستان را به فرجام می‌رساند. ایلیوت می‌آموزد که گذشته را نمی‌شود پاک کرد، اما می‌شود از آن رد شد. او حالا نه قربانی، بلکه راوی خود است.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد