رمان «ابر صورتی» نوشته‌ی مهسا محب‌علی

روایت یک سقوط تدریجی

۱. خواب و خیال در بستر اعتیاد

داستان با راوی‌ای شروع می‌شود که در اثر مصرف مواد توهم‌زا، در مرز واقعیت و خیال سرگردان است. او به خانه بازمی‌گردد و آن‌جا، هیچ‌کس نیست. مادرش، خواهرش، حتی صدای آشنای تلویزیون هم خاموش است. روایت، در یک وضعیت ناپایدار آغاز می‌شود. گویی همه‌چیز از دست رفته و راوی، بدون اینکه بداند چرا، در دل یک ویرانی قرار گرفته است. رمان از همین ابتدا، تعلیقی بی‌پایان می‌سازد که خواننده را به دنبال حقیقت می‌کشاند.


۲. تهرانِ سوخته، خانه‌ی گم‌شده

تهرانِ رمان، نه شهری زنده که فضایی متروک، خفه و وحشت‌زده است. بوی جنگ، سرکوب، ترس و دود در هواست. راوی در جست‌وجوی خانواده‌اش، در خیابان‌هایی قدم می‌زند که همه‌چیز در آن‌ها یا تمام شده یا در حال مرگ است. این تهران، استعاره‌ای‌ست از ذهن راوی؛ شهری که گویی در حال انفجار است. مهسا محب‌علی با هوشیاری، شهر را تبدیل به آینه‌ای از آشوب درونی شخصیت می‌کند.


۳. زنی تنها با زخم‌های پنهان

راوی زن است، جوان است، و معتاد. اما اعتیاد او نه‌تنها جسمی که ذهنی و روحی است. او در تلاش است چیزی را بفهمد که مدام از او فرار می‌کند: واقعیت. رابطه‌ی او با مادرش، با مردها، با بدنش و حتی با حافظه‌اش، همه در هاله‌ای از تردید است. این زن، نماینده‌ی نسلی‌ست که از گذشته جدا شده و آینده‌ای ندارد. محب‌علی این زن را بدون قضاوت، اما با وضوح تصویر می‌کند.


۴. گذشته‌ای که به شکل جنون بازمی‌گردد

در روایت، لحظاتی هست که گویی زمان شکسته می‌شود. راوی به گذشته می‌پرد، اما نمی‌دانیم آیا این یادآوری‌ها واقعی‌اند یا ساخته‌ی ذهن او. در ذهن او، مرز میان مادر و خودش پاک می‌شود. گاهی خود را مادر می‌بیند، گاهی قربانی مادر. این گذشته، مثل ابری صورتی‌رنگ، بالای سرش هست؛ زیبا و مرگ‌بار. روایتی زنانه، زخمی و پاره‌پاره، که حافظه را بی‌رحمانه باز می‌کاود.


۵. زیبایی در دل فروپاشی

نثر رمان شاعرانه و خلسه‌وار است. گاهی در اوج تخریب، جمله‌هایی از زیبایی سر برمی‌آورند. این تضاد، شکل تازه‌ای از حس را در مخاطب ایجاد می‌کند: لذت بردن از ویرانی. محب‌علی از زبان یک زن معتاد، یک شعر ضدحماسی ساخته است. او از نثر برای نشان دادن پرسه در مرز جنون، استفاده‌ای درخشان کرده است. خواندن این اثر، مثل دیدن مرگ در آغوش لطافت است.


۶. ابر صورتی، استعاره‌ی پایان

عنوان رمان، استعاره‌ای‌ست از آن لحظه‌ی پایانی پس از مصرف مواد، پیش از مرگ یا خواب. ابر صورتی، همان فضای بینابینی‌ست؛ جایی میان واقعیت و رویا، مرگ و زندگی. پایان رمان، مبهم و کابوس‌گونه است. آیا او مرده؟ آیا بیدار شده؟ هیچ‌چیز معلوم نیست. اما قطعاً، ما با یکی از تاریک‌ترین و هم‌زمان شاعرانه‌ترین روایت‌های زنانه‌ی معاصر روبه‌رو هستیم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد