یک خارجی در میانه کورهراهها
داگلاس مندل، یک روانشناس و استاد آمریکایی، با انگیزهای انسانی و تجربهای ماجراجویانه، راهی افغانستان میشود. او نهفقط برای تدریس، که برای زیستن میان مردمی میرود که برای جهان غرب، اغلب در حاشیه تصویرها هستند. او زندگیاش را وقف آموزش، کمک و فهم فرهنگی میکند که رسانههای غربی آن را تنها با جنگ و خشونت میشناسند. اما همین حضور صادقانه، او را وارد دنیایی میکند که در مرز اعتماد و سوءظن پیش میرود. داگلاس غریبهای است که میان کولیهای افغانستان، در شهری مرزی، جایی در قلب آسیای میانه، خانه میسازد. او شاهد زندگی مردمی است که صدایشان جایی در رسانهها ندارد. و این آغاز سفری است به سوی ریشههایی که هم بیگانهاند، هم آشنا.
کتابی میان خاطره، تحلیل و سوگ
«انجیل کولی» ترکیبی است از خاطرهنویسی، تحلیل فرهنگی، و اندوهی ژرف نسبت به سوءتفاهمهای تاریخی. مندل نه قهرمان است، نه قربانی. او راوی است، راوی ریزبین و بیادعای جهانی که دیده و زیسته است. زبان کتاب صمیمیست اما عمیق، سادهست اما چندلایه. میان هر سطر، درد غربت و پیچیدگیِ فرهنگی موج میزند. این کتاب، سندی انسانی است از مواجههی یک غربی با جغرافیای بیپیرایهی شرق. سبک روایی، بین ژورنالیسم روایی و نثر ادبی در نوسان است. در هر صفحه، یک کشف تازه، یک مواجههی اخلاقی، یک چالش انسانی وجود دارد. کتابی که خواننده را نه سرگرم، که آگاه میکند.
واژههایی میان مرز دین و سنت
داگلاس مندل با ورود به جامعهای اسلامی، با لایههایی از سنت و دین روبهرو میشود که هم الهامبخشاند، هم پیچیده. او نه داور است، نه مبلغ؛ بلکه جویندهای است که میخواهد بفهمد. او از عشق کولیها به خانواده، احترام به بزرگان، و رنجهای ناگفته زنان میگوید. همزمان، در برابر خشونت، محدودیت و سوءاستفاده از دین، با احتیاط و صداقت موضع میگیرد. او خود را به قضاوت نمیسپارد، بلکه در دل گفتوگو باقی میماند. «انجیل کولی» بهنوعی بازخوانی این پرسش است: آیا غرب و شرق میتوانند همدیگر را بفهمند؟ و اگر آری، چگونه؟ پاسخ مندل، ساده نیست، اما انسانیست.
در دل تبعیضهای خاموش
مندل به طبقهای از مردم توجه میکند که حتی در دل جامعه سنتی افغانستان هم حاشیهنشیناند: کولیها. او با آنان زندگی میکند، غذا میخورد، گریه میکند، و مینویسد. او فقر را فقط ثبت نمیکند، آن را تجربه میکند. تبعیض علیه کولیها نه با خشونت فیزیکی، بلکه با بیتوجهی فرهنگی، طرد اجتماعی و محرومیت نهادی اتفاق میافتد. آنها نه فقط از منابع، بلکه از تاریخ و هویت نیز محروم شدهاند. مندل در نقش صدای آنان، تلاش میکند جهان را متوجه کند: اینها هم انساناند، با رؤیا، با درد، با حق. این تلاش صادقانه، کتاب را از یک سفرنامه ساده فراتر میبرد.
زبان انسانگرایی، دور از سانتیمانتالیسم
داگلاس مندل در سراسر کتاب، زبان همدلانهای دارد، اما هرگز به دام احساساتگرایی خام نمیافتد. او با چشمی باز، و قلبی حساس، از رنجها مینویسد اما آنها را زیباشناسانه نمیکند. هر توصیف، دقیق و واقعیست، نه برای اشکگرفتن، بلکه برای دیدنِ واقعیت. نثر او شفاف، صادق، و پرهیزکارانه است. او درباره زنان، کودکان، و مردانی مینویسد که در چنبرهی تاریخ گیر کردهاند. اما حتی در دل این ناامیدیها، کورسویی از امید را نشان میدهد: آموزش، گفتوگو، احترام متقابل. او یادآوری میکند که نجات، فقط از مسیر درک و همدلی ممکن است.
پایانبندی؛ تولد صدایی تازه
در پایان کتاب، داگلاس مندل دیگر همان آدم اول نیست. او عمیقاً دگرگون شده، و این دگرگونی را با تمام وجود روایت میکند. از یک معلم، به یک شاگرد تبدیل شده است؛ شاگرد زندگی. او در دل فرهنگ کولی، صدایی تازه یافته؛ صدایی که خشن نیست، بلکه عمیق، آرام و انسانیست. «انجیل کولی» شهادتنامهای است از اهمیت دیدن دیگری، با چشمی انسانی. این کتاب، علیه فراموشی مینویسد، علیه بیتفاوتی. و در نهایت، این پرسش را در ذهن خواننده باقی میگذارد: آیا حاضری برای درک دیگری، خانهات را ترک کنی؟