خلاصه تحلیلی و داستانی رمان «سیزدهمین داستان» نوشته‌ی دایان سترفیلد

روایی – معمایی

۱. دعوتی رازآلود از زنی افسانه‌ای

مارگارت لی، کتاب‌فروش گوشه‌گیر و علاقه‌مند به زندگینامه‌ها، نامه‌ای از ویدا وینتر دریافت می‌کند؛ نویسنده‌ای پررمز و راز که هرگز حقیقت زندگی‌اش را فاش نکرده. ویدا حالا در آستانه‌ی مرگ است و می‌خواهد داستان واقعی‌اش را برای مارگارت روایت کند. این دعوت، شروع یک بازی ذهنی و عاطفی بین دو زن است. داستانی که قرار است گفته شود، نه‌فقط تاریخ یک نویسنده، بلکه پرده‌برداری از زخم‌های عمیق گذشته است. و مارگارت که خود درگیر گذشته‌ای مجهول است، این مأموریت را پذیرا می‌شود. از همان ابتدا، حقیقت و خیال درهم می‌آمیزند. و هیچ‌کس همان نیست که می‌نماید.


۲. عمارت آنجلس و شبح‌های دوگانه

روایت به عمارت آنجلس بازمی‌گردد؛ جایی متروک، پر از تاریکی و خاطرات خاموش. خواهران دوقلو، آدلفین و امیل، در این خانه‌ی پررمزوراز بزرگ شده‌اند. پیوندشان عمیق و گاه بیمارگونه است؛ در حدی که فردیت آن‌ها محو می‌شود. والدینشان غایب‌اند یا ناتوان، و پرستارها یکی‌یکی تسلیم خشونت بی‌پایان می‌شوند. خانه، گویی خود موجودی زنده است که ساکنانش را می‌بلعد. شبح‌وار بودن ماجراها به خواننده حس جنون‌آمیزی منتقل می‌کند. و کم‌کم مشخص می‌شود که خانه، نه فقط مکان، بلکه استعاره‌ای از ذهن ناپایدار شخصیت‌هاست.


۳. داستان‌هایی که گفته نشدند

ویدا در طول سال‌ها با دروغ زندگی کرده، اما حالا می‌خواهد «سیزدهمین داستان» را روایت کند؛ داستانی که هرگز منتشر نشده. این داستان، کلید فهم تمام آثار و دروغ‌های اوست. روایت ویدا قطعه‌قطعه، پر از حذف، تحریف و رمز است. مارگارت باید از لابه‌لای این خطوط پنهان، حقیقت را بیرون بکشد. هر داستان، پنجره‌ای است به گذشته‌ای پرهراس. در دل این روایت‌ها، خشونت، عشق، خیانت و جنون لانه کرده‌اند. و مارگارت درمی‌یابد که حقیقت، چیزی نیست که به‌سادگی کشف شود؛ بلکه باید آن را ساخت.


۴. تقاطع روایتگر و روایت‌شونده

مارگارت نه تنها شنونده، بلکه بازتابی از ویداست. او نیز دختری‌ست با گذشته‌ای گمشده، دوقلویی که مرده، و مادری خاموش. به مرور، مرز میان نویسنده و زیسته درهم می‌شکند. مارگارت همان‌قدر در داستان گم می‌شود که ویدا در حافظه‌اش. این تداخل ذهنی، نوعی بازسازی روانی‌ست. با کندوکاو در زندگی ویدا، مارگارت ناچار است با گذشته‌ی خودش نیز مواجه شود. روایت، تنها ابزارِ بقا برای هر دو زن است. و در پایان، آن‌چه اهمیت دارد، نه حقیقت صرف، بلکه مواجهه با «خود» است.


۵. جنون، هویت و پیوند خواهرانه

در دل قصه‌ی ویدا، تم جنون و دوقلو بودن بسیار برجسته است. هویت از هم می‌پاشد، و عشق خواهرانه به خشونت و نابودی می‌انجامد. دوقلوها گاه همدیگر را می‌بلعند، گاه در آینه‌ی یکدیگر گم می‌شوند. این رابطه، استعاره‌ای از دوگانگی درون انسان‌هاست. ویدا و مارگارت، هر دو با گمشده‌ای در روحشان زندگی کرده‌اند. فقدان، آن‌ها را ساخته، اما درعین‌حال ویران کرده است. نویسنده با هوشمندی، بیماری روانی و گسست هویت را در ساختار روایی تنیده. و نتیجه، داستانی‌ست که مثل ذهنِ راوی، ترک‌خورده و مبهم است.


۶. حقیقت مثل داستان، باید انتخاب شود

در پایان، مارگارت به حقیقتی نزدیک می‌شود که ویدا تمام عمر از آن گریخته بود. اما این حقیقت، مطلق و روشن نیست. بخشی از آن هنوز در تاریکی است؛ بخشی دیگر شاید هرگز وجود نداشته. همان‌گونه که ویدا می‌گوید: «داستان‌هایی که می‌گوییم، همان چیزی هستند که ما را می‌سازند.» مارگارت تصمیم می‌گیرد نه تنها شنونده، بلکه خالق باشد. و این‌گونه، روایت او ادامه می‌یابد. سیزدهمین داستان، داستانی از رهایی‌ست، نه افشاگری. و در دنیای سترفیلد، داستان‌ها گاهی نجات‌بخش‌تر از واقعیت‌اند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد