خلاصه‌ی تحلیلی و داستانی کتاب «دیوار» اثر ژان پل سارتر

۱. دیوار؛ جایی میان مرگ و زندگی

داستان اصلی کتاب، درباره‌ی مردی به نام پابلو ایبیتا است که شب قبل از اعدام، همراه دو زندانی دیگر، در سلولی سرد و تاریک منتظر مرگ است. سارتر با دقتی فلسفی، آن‌ها را در مقابل دیواری قرار می‌دهد که استعاره‌ای از بن‌بست، پایان و حقیقت برهنه‌ی مرگ است. در این انتظارِ کشنده، معنا از واژه‌ها می‌گریزد و حقیقت، در صورت هولناک‌اش رخ می‌نماید. دیوار برای پابلو، مرز بین گذشته‌ی بی‌معنا و آینده‌ی ناممکن است. در این لحظات، نه شجاعت مانده، نه امید؛ تنها واقعیت خشک جسم در برابر مرگ. این دیوار، چیزی فراتر از سنگ و سیمان است: یک مواجهه‌ی اگزیستانسیالیستی با نیستی.


۲. اگزیستانسیالیسم در قالب داستان کوتاه

سارتر، فیلسوفی است که اندیشه‌هایش را در زبان ادبیات نیز آزموده و «دیوار» از بهترین نمونه‌هاست. او در این مجموعه، انسان را در برابر انتخاب، مسئولیت و پوچی قرار می‌دهد. آزادیِ انسان، دیگر موهبتی آسمانی نیست؛ باری سنگین بر دوش اوست. شخصیت‌ها، در شرایطی قرار می‌گیرند که راه فرار ندارند؛ تنها باید تصمیم بگیرند، حتی اگر تصمیم‌شان بی‌معنا باشد. داستان‌ها با بی‌رحمی، آزادی را به مسئولیت پیوند می‌زنند. سارتر، از پشت فرم داستان کوتاه، جهان‌بینی‌ای عمیق و گاه تکان‌دهنده را به مخاطب عرضه می‌کند. «دیوار» فلسفه‌ای‌ست که با خون و ترس نوشته شده.


۳. تنهایی مطلق در برابر مرگ حتمی

یکی از مؤلفه‌های تکرارشونده در داستان‌های این مجموعه، تنهایی است. شخصیت‌ها نه تنها در شرایطی تراژیک، بلکه در بیگانگی کامل با دیگران و حتی خودشان قرار دارند. مرگ در «دیوار»، نه افتخار دارد، نه معنا؛ تنها پایان بی‌معنای زیستی رنج‌آور است. پابلو حتی از خدایان شخصی‌اش هم فاصله دارد؛ تنها چیزی که برایش باقی می‌ماند، بدنش است که دارد فرو می‌پاشد. سارتر، با حذف اسطوره‌ها، قهرمانان و حتی امید، انسانی تنها و عریان را پیش چشمان ما می‌گذارد. تنهایی این شخصیت‌ها، بیش از هر دیالوگی، سخن می‌گوید. این تنهایی، سنگین، سرد و بی‌پایان است.


۴. طنز تلخ، امید کاذب

در پایان داستان، پابلو برای رهایی موقت از شکنجه‌ی روانی، دروغی می‌گوید که به شکل عجیبی به واقعیت بدل می‌شود. این پیچش داستانی، نمادی از طنز تلخ اگزیستانسیالیستی است. حتی زمانی که انسان می‌خواهد بگریزد، تقدیر از پشت می‌خندد. پابلو با یک دروغ، ناخواسته مرگ را از خود دور می‌کند، اما نه با امید، بلکه با انزجار و پوچی. طنز این‌جاست که او نجات می‌یابد، اما دیگر نمی‌داند چرا باید زنده بماند. این لحظه، نقطه‌ی اوج تضاد انسان با جهان بی‌معنای اطراف اوست. طنزی که نه می‌خنداند، نه آرام می‌کند؛ فقط حقیقت را بی‌پرده می‌گوید.


۵. جسم، تنها واقعیت باقی‌مانده

در سراسر داستان‌ها، تأکید سارتر بر جسمانیت و وضعیت مادی انسان محسوس است. بدن، از موجودی ثانوی، به تنها واقعیت مسلم تبدیل می‌شود. در زمان مواجهه با مرگ، افکار فرو می‌ریزند و تنها تپش قلب، لرزش اندام‌ها و سرمای استخوان‌سوز باقی می‌ماند. شخصیت‌ها، کم‌کم با بدن خود غریبه می‌شوند، گویی بدن‌شان، زندانی‌ست که نمی‌توانند از آن بگریزند. سارتر با این تأکید، به واقعیتی فیزیکی اشاره می‌کند که از هر فلسفه‌ای نافذتر است. بدن، در رمان او، سندی‌ست از حضور انسان در جهان بی‌خدا. این تأکید، ما را به خاک نزدیک‌تر می‌کند تا آسمان.


۶. آزادی در مرز انزجار

در اندیشه سارتر، انسان محکوم به آزادی است؛ حتی اگر این آزادی، بار وحشتناک انتخاب مرگ باشد. در «دیوار»، آزادی، نه ابزار نجات، بلکه بار مسئولیتی سنگین و دردناک است. انتخابِ دروغ گفتن، انتخابِ سکوت، حتی انتخابِ زنده ماندن، همگی بار مسئولیت دارند. هیچ‌کس نمی‌تواند بگریزد؛ چون ندانستن و نپذیرفتن نیز انتخاب است. سارتر، آزادی را از قالب‌های عاشقانه و شعاری درمی‌آورد و آن را با زهر حقیقت می‌آمیزد. در پایان، این آزادی، بیش از آن‌که ما را نجات دهد، ما را می‌لرزاند. این آزادی، آزادی‌ای‌ست که نمی‌توان از آن فرار کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد