خلاصه‌ی تحلیلی و داستانی کتاب «روی ماه خداوند را ببوس»

۱. دغدغه‌ی مرگ، جرقه‌ی اندیشه
یونس درگیر پرونده‌ی خودکشی دختری شده که تحصیل‌کرده و بی‌نشانه‌ی پریشانی‌ست. این مرگ، آرامشش را برهم می‌زند. چطور انسانی باسواد و آگاه می‌تواند بی‌دلیل بمیرد؟ یونس با ذهنی منطقی و علمی، به دنبال ریشه‌ها می‌گردد. سؤال درباره‌ی مرگ، دروازه‌ای به پرسش بزرگ‌تر می‌شود: آیا خدایی هست؟ مستور با این مرگ آغاز می‌کند تا اضطراب‌های فلسفی و دینی را پیش بکشد. مرگ، مقدمه‌ای‌ست برای زنده‌شدن اندیشه.

۲. عقل و ایمان، دو مسیر موازی
راوی به‌عنوان یک جامعه‌شناس، تلاش دارد همه چیز را منطقی بررسی کند. اما از جایی به بعد، منطق او را از معنا تهی می‌کند. ایمان برایش ساده‌لوحی‌ست، اما بی‌ایمانی هم آرامش نمی‌دهد. تقابل علم و ایمان، در سطرسطر رمان تنیده شده. مستور از زبان یونس، تردیدهای نسل تحصیل‌کرده را بیان می‌کند. رمان نمی‌خواهد یک پاسخ بدهد، بلکه می‌خواهد خواننده را در بطن تردید قرار دهد. تردید، بخشی از ایمان است.

۳. عشق به عنوان نجات
در دل بحران فکری یونس، عشق به دخترِ استاد شفیعی شکوفا می‌شود. این عشق، نه عاشقانه‌ای معمولی، بلکه در حکم درمانی معنوی‌ست. او از طریق این رابطه، آرام‌آرام به عمق وجودش نگاه می‌کند. عشق، نگاهش را به جهان تغییر می‌دهد. دختری که به او دل می‌بندد، باوری دارد که یونس فاقد آن است. این تفاوت، منشاء گفت‌وگویی پنهان میان شک و یقین است. مستور، عشق را پلی میان زمین و آسمان می‌سازد.

۴. مرگ استاد؛ تلنگری دیگر
با مرگ استاد شفیعی، ضربه‌ای دیگر به ذهن یونس وارد می‌شود. شفیعی انسانی آرام، مؤمن و ژرف‌اندیش بود. حالا که او رفته، یونس از خود می‌پرسد: اگر ایمان چیزی را نجات نمی‌دهد، پس چرا به آن نیاز داریم؟ این مرگ، یونس را در برابر فقدان و ناامنی هستی قرار می‌دهد. فقدان‌ها او را از علم به سوی معنا سوق می‌دهند. گویی حقیقت، تنها از طریق رنج و فقدان آشکار می‌شود. مرگ، مرز عقل را می‌نمایاند.

۵. صدای خدا در تنهایی
یونس در تنهاییِ ذهنی‌اش، کم‌کم صداهایی تازه می‌شنود. این صدا، استدلال نیست؛ شهود است. لحظه‌هایی از سکوت، نگاه به آسمان، دیدن یک کودک یا لبخند ساده، او را به چیزی ورای علم متوجه می‌کند. مستور، معنویت را از دلِ تجربه‌های کوچک روزمره بیرون می‌کشد. ایمان، نه در بحث‌های فلسفی، که در دیدن ماه و لمس باران متولد می‌شود. آرام‌آرام، یونس یاد می‌گیرد گوش کند، نه فقط تحلیل.

۶. روی ماهِ خداوند را ببوس
عنوان کتاب، توصیه‌ای‌ست به مواجهه‌ی صادقانه با خدا. نه خدا به معنای فلسفی و دور، بلکه خدایی نزدیک، ملموس، بی‌واسطه. یونس در پایان، نه به یقین مطلق می‌رسد، نه در تردید مطلق باقی می‌ماند. او فقط جرئت می‌کند «روی ماه خداوند» را ببوسد؛ یعنی با او روبه‌رو شود، با تمام عشق و تردید. مستور پایان‌بندی را باز می‌گذارد، چون ایمان سفری بی‌انتهاست. مهم، شروع دوباره‌ی مسیر است.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد