خلاصه‌ای تحلیلی و داستانی از رمان «کورنو» (عنوان اصلی: Ensaio sobre a cegueira یا کوری) اثر ژوزه ساراماگو

 این رمان تمثیلی، جهانی را به تصویر می‌کشد که در آن مردم به شکلی ناگهانی و واگیردار دچار نوعی «کوری سفید» می‌شوند و نظم اجتماعی، اخلاق و انسانیت به سرعت فرو می‌پاشد.


۱. آغاز کوری؛ یک تصادف ساده

همه‌چیز با کور شدن مردی در ماشینش در ترافیک آغاز می‌شود. او نمی‌تواند ببیند، اما به‌جای تاریکی، نور سفید مه‌آلودی مقابل چشمش می‌درخشد. این کوری مسری است و به سرعت به دیگران سرایت می‌کند: به مردی که او را به خانه رساند، پزشک چشم‌پزشک و بیمارانش. دولت با ترس و بی‌برنامگی، افراد مبتلا را در آسایشگاهی متروکه قرنطینه می‌کند. هر نشانه‌ای از همدلی، جای خود را به ترس، هرج‌ومرج و خشونت می‌دهد. کوری در اینجا استعاره‌ای‌ست از ناتوانی بشر در دیدن حقیقت، اخلاق یا دیگری. انسان‌ها بدون بینایی، چهره‌ی واقعی خود را نشان می‌دهند.


۲. آسایشگاه؛ دوزخی در دل شهر

با تجمع کورها در آسایشگاه، نظم فرو می‌پاشد و شرایط غیرانسانی آغاز می‌شود. غذا با زورگویی پخش می‌شود، بدن‌ها آلوده‌اند و اجساد روی هم تلنبار می‌شوند. گروهی از مردان کور کنترل غذا را در دست می‌گیرند و زنان را به بردگی جنسی وادار می‌کنند. در این میان، تنها یک زن، همسر چشم‌پزشک، نابینا نمی‌شود و در سکوت نقش راهبر را برعهده می‌گیرد. آسایشگاه به تمثیلی از جامعه‌ای بی‌نظم و فاقد وجدان بدل می‌شود. قانون و اخلاق فرو می‌پاشد و تنها غریزه باقی می‌ماند. ساراماگو از این فضا برای نقد ماهیت انسان در شرایط بحران استفاده می‌کند.


۳. زن چشم‌پزشک؛ بینایی در میان تاریکی

تنها کسی که کور نشده، زن چشم‌پزشک است؛ اما او بینایی‌اش را پنهان می‌کند تا کنار دیگران بماند. این زن، صدای وجدان، امید و انسانیت است. او به گروه کمک می‌کند تا زنده بمانند، اجساد را دفن کند و در لحظاتی دردناک، تصمیم‌هایی اخلاقی بگیرد. هرچند بیناست، اما از دیدن زوال انسانیت در اطرافش رنج می‌برد. بینایی‌اش او را به نجات‌دهنده بدل نمی‌کند، بلکه باری بر دوشش می‌گذارد. ساراماگو با این شخصیت، مفهوم «بینایی اخلاقی» را در برابر «کوری جسمی» قرار می‌دهد. زن چشم‌پزشک نمادی از انسان مقاوم در برابر انحطاط جمعی است.


۴. بیرون از دیوارها؛ شهری سقوط‌کرده

وقتی آتش‌سوزی در آسایشگاه باعث فرار گروهی از کورها می‌شود، آن‌ها با شهری ویران روبه‌رو می‌شوند. خیابان‌ها پر از زباله، اجساد و افراد وحشت‌زده است؛ دولت از هم پاشیده و همه کور شده‌اند. آنچه پیش‌تر نظم شهری بود، حالا به صحنه‌ای آخرالزمانی بدل شده. گروه کوچکی که همراه زن چشم‌پزشک‌اند، در خانه‌ی او پناه می‌گیرند و سعی می‌کنند بقایای زندگی انسانی را حفظ کنند. در این هرج‌ومرج، نشانه‌هایی از همدلی و بازسازی دیده می‌شود. ساراماگو با این بخش نشان می‌دهد که بحران نه در قرنطینه، بلکه در دل شهر و جامعه است. کوری همه‌گیر شده، اما هنوز نور کوچکی باقی‌ست.


۵. زبان و روایت؛ ساختار بی‌نقطه‌گذاری

ساراماگو در این رمان از سبک نگارشی خاصی استفاده می‌کند: دیالوگ‌ها بدون گیومه، جمله‌ها به‌هم‌پیوسته و پاراگراف‌های طولانی. این ساختار خواننده را مجبور می‌کند با متن درگیر شود و از راحتی فاصله بگیرد. همان‌طور که شخصیت‌ها در تاریکی و سردرگمی دست‌وپا می‌زنند، خواننده نیز در میان واژگان سرگردان می‌شود. این فرم، جزئی از محتوای رمان است و تجربه‌ی ادبی را عمیق‌تر می‌کند. ساراماگو با این تکنیک، به نوعی کوری زبانی و روایی هم اشاره می‌کند. ارتباط میان انسان‌ها، حتی در زبان، در حال فروپاشی است. رمان در فرم و محتوا هم‌صداست: سردرگم، دشوار، اما ضروری.


۶. بازگشت بینایی؛ امید یا توهم؟

در پایان، ناگهان و بی‌دلیل، مردم بینایی خود را بازمی‌یابند. نخست مرد اول و سپس دیگران. آیا این بازگشت نور به معنای پایان رنج است؟ یا فقط دوره‌ای از تاریکی بود که بازخواهد گشت؟ هیچ توضیح علمی یا منطقی داده نمی‌شود. زن چشم‌پزشک، تنها شاهد این تاریکی و بازگشت روشنایی است. امیدی شکننده و ناپایدار در فضای رمان شکل می‌گیرد. آیا انسان‌ها از این تجربه چیزی آموختند؟ یا دوباره به همان بی‌تفاوتی پیشین بازخواهند گشت؟ ساراماگو قضاوت نمی‌کند؛ فقط آینه‌ای پیش رو می‌گذارد تا خود ببینیم که آیا واقعاً بیناییم یا فقط تصورش را داریم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد