این اثر سترگ که پس از مرگ نویسنده منتشر شد، یکی از مهمترین رمانهای اسپانیاییزبان قرن ۲۱ محسوب میشود و تلفیقیست از مرز میان ادبیات، خشونت، جنایت، و زوال تمدن.
۱. جستجوی آرچیمبولدی؛ ادبیات بهمثابه راز
رمان با چهار منتقد ادبی اروپایی آغاز میشود که به دنبال نویسندهای مرموز به نام بنو فون آرچیمبولدی هستند. آنها به شهری خیالی در مکزیک به نام سانتا ترزا سفر میکنند، جایی که گمان میرود نویسنده در آنجا زندگی میکند. این چهار نفر، هرکدام شخصیتی منحصربهفرد دارند، اما همهشان شیفتهی اسرار و سکوت آرچیمبولدیاند. در پس این جستجو، طرحی فلسفی نهفته است: آیا واقعاً میتوان حقیقت را از لابهلای کلمات و زندگی نویسندهها فهمید؟ بخش اول، ادبیات را هم ستایش میکند و هم نقد. جستجوی نویسنده، استعارهایست از جستجوی معنا در جهانی بیمرکز.
۲. عشق و هراس؛ پرترهای از دانشگاه و شهر
بخش دوم از زاویهدید یک استاد فلسفه به نام آمالفیتانو روایت میشود که همراه دخترش به سانتا ترزا آمده است. او در میانهی سردرگمی، غربت، و بحران هویت قرار دارد. کتابی را که همسرش جا گذاشته، به طنابی آویزان میکند تا مفهوم بینظمی و بیمنطقی جهان را درک کند. رابطهی او با دخترش، نگرانیاش از خشونتهای اطراف، و ترس از فروپاشی ذهنی، ساختار این بخش را شکل میدهد. شهر، بهتدریج به مکانی سایهدار و وهمآلود بدل میشود. فاکنرگونه، سانتا ترزا هویتی مستقل مییابد؛ همانقدر واقعی که نمادین. در این بخش، نویسنده آغازی بر اضطرابهای اجتماعی-فردی میگذارد.
۳. خبرنگار و جنایت؛ آینهای از آمریکای لاتین
راوی این بخش یک خبرنگار جنگی به نام فیتچ است که به قصد مصاحبه با یک بوکسور به سانتا ترزا میآید. اما او به تدریج درگیر اخبار قتلهای زنجیرهای زنان در این شهر میشود. فضای جنایتزدهی شهر، ذهن او را از خشونتهای جنگ به نوعی کابوس درونی میکشاند. خبرنگار، بین روایتگر بودن و قربانی شدن، مدام در نوسان است. در این بخش، بولانیو به نقد رسانه، توریسم فرهنگی، و بیتفاوتی جهانیان نسبت به خشونتهای سیستماتیک میپردازد. واقعیت به کابوس شبیه میشود و مرز بین حقیقت و توهم از بین میرود. این بخش پلیست میان روایت شخصی و فاجعهی جمعی.
۴. بخش جنایات؛ مرثیهای برای قربانیان
این بخش طولانیترین و تکاندهندهترین قسمت کتاب است که به سبک گزارشهای پلیسی، قتل دهها زن در سانتا ترزا را بازگو میکند. لحن سرد، بیهیجان و جزئینگر راوی، در تضاد کامل با شدت وحشیانهی جنایات است. قربانیان یکییکی معرفی میشوند، بدون اینکه قاتلان شناسایی شوند یا عدالت برقرار شود. پلیس ناتوان یا فاسد است، و جامعه بیتفاوت. این بخش، خواننده را از هرگونه روایت اخلاقی یا قهرمانسازی خلع سلاح میکند. خشونت به امری روزمره بدل شده و معنا را از زندگی و مرگ ربوده است. بولانیو با این ساختار، نوعی رئالیسم تروماتیک میآفریند.
۵. آرچیمبولدی؛ نویسندهای در میان جنگ و بینامی
در بخش پایانی، سرانجام زندگی آرچیمبولدی روایت میشود: مردی آلمانی که از جوانی درگیر جنگ جهانی دوم میشود و بعدها به نویسندهای گوشهگیر بدل میگردد. داستان او با تاریخ قرن بیستم آمیخته است، از ویرانی اروپا تا تبعید و فراموشی. او نوشتن را همچون فرمی از زندهماندن و مقاومت در برابر فراموشی میبیند. اما زندگیاش همواره در سایهی گمنامی سپری میشود. این بخش، ماجرای جستجوی اولیهی چهار منتقد را در سطحی عمیقتر به چالش میکشد. شاید نویسنده آنقدرها مهم نیست، بلکه چیزی که مینویسد و آنچه از آن میگذرد، مهمتر است. در پایان، خود «2666» هم به معمایی بدل میشود.
۶. 2666؛ عددی بیزمان در دل جهانِ بیمعنا
بولانیو نام رمان را از عددی رازآلود انتخاب کرده که خود معنای مشخصی ندارد، اما بار سنگین هزارهها، آخرالزمان و غیبت خدا را حمل میکند. «2666» جهانیست بیپایان، بدون مرکز، بدون قهرمان، بدون آرامش. تمام راویها در جستجو هستند، اما یا به بنبست میرسند یا در مسیر محو میشوند. خشونت ساختاری، خاموشی اخلاقی، و زوال زبان، از مؤلفههای این جهاناند. سانتا ترزا به نماد جهانی بدل میشود که بیدلیل خون میریزد و پاسخ نمیدهد. بولانیو در این رمان، تاریخ، ادبیات، فلسفه و وحشت را به هم میدوزد تا حقیقت را از دل شکست و ویرانی بیرون بکشد. «2666» نه فقط یک رمان، که تجربهای هستیشناختی است.