این شاهکار مدرن، داستان فروپاشی خانوادهای اشرافی در جنوب آمریکا را از زاویه دید چهار راوی بازگو میکند و ساختاری پیچیده، چندلایه و زمانپریش دارد.
۱. بنجی؛ صدای معصومِ بیکلام
اولین بخش داستان از نگاه بنجی کامپسون، مردی با ناتوانی ذهنی روایت میشود. زبان او گنگ، شکسته و سرشار از پرشهای زمانی است، که درک آن برای خواننده دشوار ولی عمیقاً تأثیرگذار است. بنجی تنها با احساس و تداعیهای حسی گذشته و حال را به هم میدوزد. او خواهرش کندی را عاشقانه دوست دارد و با ناپدید شدن او دچار اضطراب شدید میشود. روایت او صدای خاموشیست که واقعیت را بیواسطه، ولی تکهتکه و ناپیوسته منعکس میکند. فاکنر در این بخش مفهوم «زمان از دست رفته» را با نگاهی احساسی و ذهنی به نمایش میگذارد. بنجی، بیزبانترین راوی رمان، در عین حال صادقترین آینهی رنج و فروپاشی خانواده است.
۲. کوئنتین؛ فروپاشی در ذهن یک روشنفکر
دومین بخش از زبان کوئنتین، برادر بزرگتر و دانشجوی دانشگاه هاروارد است که با ذهنی فلسفی و آشفته روایت میشود. او درگیر رابطهی پیچیدهای با خواهرش کندی است، که با احساس گناه، عشق، غیرت و نوعی وسواس اخلاقی درهم آمیخته. کوئنتین قادر به تحمل زوال ارزشهای سنتی جنوب نیست و سقوط خانوادهاش او را به مرز جنون میکشاند. روایت او نیز پر از پرشهای ذهنی، واژگونی زمان و تکرار خاطرات است. او به دنبال بازیافت «افتخار گمشده» است، اما در دنیای مدرن جایی برای آن نمییابد. سرانجام، با پرتاب خود به رودخانه، راه نجات را در مرگ میجوید.
۳. جیسن؛ واقعگرایی بیرحم
سومین راوی، جیسن کامپسون، برادر میانهسال و تلخزبان خانواده است. او نماینده نگاه عملی، زمینی و خودخواهانه به زندگی است و برخلاف بنجی و کوئنتین، هیچ تعلقی به احساس یا اخلاق ندارد. جیسن کندی را مقصر تباهی خانواده میداند و از هر فرصتی برای سرزنش دیگران بهره میبرد. او نماد خشونت، حرص و سقوط اخلاقی در جامعهای بدون ریشه است. روایت او خطیتر و شفافتر است، اما پر از بدبینی، تلخی و خشونت کلامی. جیسن تصویر انسان مدرنی است که گذشته را طرد کرده، اما هیچ معنای جدیدی نیافته است. فاکنر از طریق او، جنبهای تلخ از فروپاشی سنتهای خانوادگی و انسانی را نمایش میدهد.
۴. دیلتای؛ صدای خفتهی مادرانه
بخش چهارم با زاویه دید سومشخص روایت میشود و بیشتر بر شخصیت دیلتای، خدمتکار سیاهپوست و وفادار خانواده، تمرکز دارد. او با مادرانهترین حس ممکن از بنجی و بچهها مراقبت میکند و عملاً تنها ستون باقیماندهی خانواده است. در جهانی که مردان یا فروپاشیدهاند یا در پی کنترلاند، دیلتای با صبر و ایمان مذهبیاش ایستاده است. فاکنر از طریق او نگاه نژادی، طبقاتی و زنانه را وارد داستان میکند. دیلتای در سکوت و اطاعت، نوعی قدرت پنهان دارد: قدرت حفظ پیوندها و ادامه زندگی. در پایان، اوست که بنجی را آرام میکند و در دل این هرجومرج، صدای پایداری و شفقت میشود.
۵. کندی؛ زن، خاطره، گناه
اگرچه کندی هیچگاه راوی مستقیم نیست، اما حضورش همهجا جاری است؛ چونان خاطرهای خفته اما فعال در ذهن هر سه برادر. او نماد رهاییخواهی، میل جنسی، و گسستن از ساختار سنتی خانواده است. عشق بنجی به او کودکانه است، عشق کوئنتین وسواسگونه و پرشور، و نفرت جیسن از سر تحقیر و کنترلطلبی. کندی در برابر فشارهای خانواده، سرنوشت خود را انتخاب میکند، حتی اگر هزینهاش طرد و بیخانمانی باشد. او نماد زنی است که بار گناه و آزادی را همزمان بر دوش دارد. در نگاه فاکنر، کندی نه گناهکار است و نه بیگناه، بلکه انسانی است در تلاقی عواطف و تضادهای اجتماعی.
۶. زمان از دست رفته، جنوب فروپاشیده
«صدای خفته» تنها داستان یک خانواده نیست، بلکه مرثیهای است برای جنوب آمریکا پس از جنگ داخلی و پایان دوران اشرافیت. خانوادهی کامپسون، با همه تضادها و زخمهایش، بازتاب جامعهای است که ارزشهای گذشتهاش رو به زوالاند و هیچ جایگزینی برای آنها نمییابد. زمان در این رمان نه خطی، که حلقهوار و خاطرهمحور است؛ گذشتهای که هرگز نمیگذرد. فروپاشی روانی و اخلاقی شخصیتها، انعکاسی از فروپاشی فرهنگی کل منطقه است. فاکنر در این رمان، سبک جریان سیال ذهن را به اوج رسانده و از طریق آن، ساختار کلاسیک روایت را دگرگون کرده است. «صدای خفته» در نهایت، داستان زمان، خاطره و مرگ ارزشهاست.