۱. مهمانخانهی ووکر: آغاز تقاطع سرنوشتها
رمان در مهمانخانهای فقیرانه به نام «ووکر» در پاریس آغاز میشود، جایی که طبقات مختلف اجتماعی در کنار یکدیگر زندگی میکنند. در این مکان تیره و پررمز، چند شخصیت کلیدی گرد هم آمدهاند: رُستینیه، دانشجوی جاهطلب حقوق، پدر گووریو، پیرمردی منزوی و مشکوک، و خانم ووکر، زنی سختگیر و خسیس. گووریو روزبهروز فقیرتر میشود، اما دلیل آن برای دیگران روشن نیست. رفتار عجیب او و رفتوآمدهای مخفیانهاش، شایعاتی در پی دارد. در همین حال، رستینیه با پاریس و چهرهی واقعی جامعهاش آشنا میشود. بالزاک، با دقت جامعهشناسانهاش، ساختمانی ساده را به تصویر کاملی از طبقات و تناقضات فرانسه تبدیل میکند.
۲. پدرانگی فراتر از عقل: گووریو و عشق بیچشمداشت
پدر گووریو، در ابتدا فردی منزوی و کمحرف به نظر میرسد، اما کمکم روشن میشود که او مردی است با قلبی بزرگ و عشقی بیحد نسبت به دو دخترش، دلفین و آنستازى. این دو دختر، که با مردانی ثروتمند ازدواج کردهاند، پدر خود را پنهان میکنند و تنها در زمان نیاز به پول، به سراغش میآیند. گووریو همهی داراییاش را برای آنها خرج میکند، بیآنکه لحظهای به خود فکر کند. عشق او خالص است، اما در عین حال، از سر استیصال و وابستگی شکل گرفته. او حاضر است تحقیر شود، تا دخترانش در ناز زندگی کنند. این پدر، تمثیلی از فداکاری بیمرز است، اما همزمان نشاندهندهی خطرات عشقی که با خودفروشی همراه است. بالزاک، از طریق گووریو، مهر پدرانه را به عنوان نیرویی تراژیک و قربانیشونده تصویر میکند.
۳. رستینیه: آینهی جاهطلبی و وسوسه
اوژن رستینیه، جوانی بااستعداد و رویاهای بزرگ، از ناحیهی «آنجولم» به پاریس آمده تا به مدارج بالا برسد. او بهسرعت درمییابد که در پاریس، شرافت و هوش کافی نیست؛ باید ظاهر، ارتباط، و فرصتطلبی داشت. آشنایی با گووریو، و نیز دوشس دلفین، دختر گووریو، فرصتی برای ورود به دنیای اشراف را فراهم میآورد. در آغاز، رستینیه فردی آرمانگرا و شریف است، اما بهتدریج تغییر میکند. او شروع به استفاده از روابط و ظاهر میکند، یاد میگیرد دروغ بگوید و نقش بازی کند. بالزاک در شخصیت او، دگردیسی جوانی ساده به مردی دنیادیده و شاید آلوده را به تصویر میکشد. رستینیه نمایندهی آن نسل جدید است که میخواهد به هر قیمتی موفق شود.
۴. زنان اشراف، مردان قربانی
دختران گووریو، با وجود دریافت محبت بیپایان از پدرشان، به او پشت میکنند تا در جامعهی اشرافی، جایگاه خود را حفظ کنند. دلفین، همسر یک بانکدار ثروتمند، بیشتر به ظواهر و مهمانیها میاندیشد تا به احوال پدرش. آنستازى، همسر یک اشرافزادهی بیرحم، نیز تنها زمانی به پدرش نزدیک میشود که پول نیاز دارد. آنها حاضر نیستند نام و وجههی خود را به خاطر او خراب کنند. این زنان، محصول جامعهای هستند که زن را ابزار تجمل، ظاهر و پیوند سیاسی میداند. پدرشان را چون بانک میبینند، نه چون انسانی فداکار. بالزاک، با نگاهی تلخ، مناسبات خانوادگی را در بستر جامعهای پولمحور و فاسد نقد میکند. این دو خواهر، در عین برخورداری از عشق، به هیچوجه شایستهی آن نیستند.
۵. مرگ پدر، مرگ انسانیت
پدر گووریو، در پی بیمهری و سوءاستفادهی مداوم از سوی دخترانش، به بیماری میافتد و در بستر مرگ قرار میگیرد. در لحظهی احتضار، هیچیک از دخترانش در کنارش نیستند؛ آنها یا مشغول مهمانیاند یا نمیخواهند وجههی اجتماعیشان آسیب ببیند. تنها رستینیه است که در کنار او میماند، هرچند نه بیدغدغه. گووریو با قلبی شکسته، اما همچنان عاشق، از دنیا میرود. مرگ او نه تنها مرگ یک پدر، بلکه مرگ عشق خالص، اخلاق، و روابط انسانیست در دنیایی که همهچیز با پول سنجیده میشود. مراسم خاکسپاریاش خالی و بیروح برگزار میشود. بالزاک، با مرگی خاموش و تراژیک، رنج کسانی را نشان میدهد که در جامعهای بیرحم، هنوز احساس دارند.
۶. پاریس: صحنهی نمایش پول و قدرت
در پایان رمان، رستینیه بر فراز قبر پدر گووریو، سوگند میخورد که به نبرد برای دستیابی به قدرت وارد شود. او حالا بهدرستی میفهمد که در پاریس، احساسات جایگاهی ندارد؛ تنها پول، جاهطلبی و ظواهر مهماند. شهر، بهمثابه صحنهای تئاتری، جای دروغ و نقشآفرینیست، نه صداقت. شخصیتها در «کمدی انسانی» بالزاک، ماسک بر چهره دارند و عشق و خانواده، قربانی سیستم طبقاتی و سودمحور میشوند. «پدر گووریو» فقط داستان یک پیرمرد نیست، بلکه تصویری عمیق و تکاندهنده از جامعهی مدرن فرانسه است. این رمان، آغازگر شاهکار بزرگ بالزاک یعنی کمدی انسانی است که میکوشد همهی ابعاد جامعه را به دقت و با بیرحمی نشان دهد. پایان آن، آغاز دگرگونی اخلاقی رستینیه است: تسلیم، یا شاید تسلط.