۱. جوانی جاهطلب در دنیای تضادها
ژولین سورل، پسر یک نجار فقیر، ذهنی تیز و روحی بلندپرواز دارد که با جایگاه اجتماعیاش در تضاد است. او شیفتهی ناپلئون، جاهطلب و در پی شکستن مرزهای طبقاتی است. جامعهی فرانسه پس از انقلاب و رستوراسیون، دو نیروی متضاد را به تصویر میکشد: «سرخ» نماد آرمانگرایی انقلابی و «سیاه» نماد کلیسا و محافظهکاری. ژولین، در تردیدی دائمی میان این دو رنگ، راه خود را از طریق ریا و هوشمندی میسازد. او حافظهای قوی دارد و با آموختن لاتین، وارد طبقهی نخبگان مذهبی میشود. اما جاهطلبی او با ایدهآلهای اخلاقیاش در ستیز است؛ دل در گرو عشق دارد اما نگاهش به جامعه ابزاری است. این آغاز مسیر سقوط مردیست که میخواهد از نردبان قدرت بالا رود، حتی اگر به بهای روحش باشد.
۲. عاشقانهای میان دروغ و صداقت
ژولین به عنوان معلم فرزندان شهردار شهر ورایر، وارد خانهی آقای دو رنال میشود. او با بانوی خانه، مادام دو رنال، رابطهای عاشقانه آغاز میکند؛ عشقی که در ابتدا با ترس و تردید همراه است، اما کمکم به دلبستگی واقعی بدل میشود. مادام دو رنال، زنی مذهبی و وفادار، در دام احساساتی گرفتار میشود که جامعه آن را ممنوع کرده است. ژولین اما عشق را با نوعی بازی قدرت درمیآمیزد؛ او میخواهد اثبات کند که میتواند دل یک زن اشرافی را بهدست آورد. این رابطه به فاششدن منجر میشود و ژولین، برای نجات خود، به مدرسهی الهیات در بزانسون فرستاده میشود. استاندال در این مرحله نشان میدهد که عشق، در بستری از نابرابری طبقاتی و اخلاقی، همیشه ساده یا خالص نیست. تضاد میان صداقت مادام و بازیگری ژولین، بذر تراژدی آینده را میکارد.
۳. در دل کلیسا، اما بیایمان
ژولین در مدرسهی کشیشان بزانسون، با ریاکاری و هوش بینظیرش، مدارج ترقی را طی میکند. او بهرغم بیاعتقادیاش، ظاهری مؤمن و فروتن از خود میسازد، زیرا میداند که در جامعهی پسارستوراسیون، کلیسا یکی از راههای قدرت است. او با کشیش پیرا، معلمی باهوش و سیاستمدار، وارد روابطی پیچیده میشود که از رقابت، فریب و دروغ خالی نیست. ژولین، مردی در نقابهای پیدرپی است؛ مذهبی بدون ایمان، عاشق بدون صداقت، و انقلابی بدون عمل. او از موقعیت خود برای نفوذ در طبقات بالاتر استفاده میکند، اما در درون، بیقرار و دوپاره است. استاندال چهرهای دوگانه از فرانسهی آن زمان ترسیم میکند؛ جایی که اخلاق، اغلب قربانی جاهطلبی است. ژولین در دل نظامیست که میخواهد آن را بشکند، اما با ابزار خودش.
۴. عشق دوم: دربار و دلدادگی
ژولین اکنون به عنوان منشی خصوصی مارکی دو لا مول، وارد پاریس و حلقهی اشراف میشود. او با ماتیلد، دختر مارکی، رابطهای پرتنش و پرفرازونشیب آغاز میکند؛ زنی مغرور، روشنفکر و ناآرام. عشق این دو، بازی پیچیدهای میان قدرت، شور و نوعی تمایل به تراژدی است. ماتیلد مجذوب جسارت ژولین میشود، اما همزمان از پایینبودن جایگاه اجتماعیاش آزردهخاطر است. ژولین نیز میان عشق و جاهطلبی مردد است، تا جایی که احساسات خود را هم به ابزاری برای ارتقاء اجتماعی بدل میسازد. پس از آنکه ماتیلد باردار میشود، مارکی مجبور میشود ژولین را به عنوان نجیبزاده به رسمیت بشناسد. اما گذشته، چون شبحی تاریک، بازمیگردد و عشق دوم ژولین، بستر سقوط نهایی او میشود. استاندال عشق را نه پناهگاه، که صحنهای برای تقابل هویت و جاهطلبی نشان میدهد.
۵. سقوط ناگهانی و محاکمهی روح
مادام دو رنال، پس از دریافت نامهای از ماتیلد درباره ازدواج قریبالوقوع ژولین، نامهای افشاگرانه به مارکی مینویسد. ژولین، با شنیدن این خبر، با اسلحه به سمت او میرود و تلاش به قتلش میکند اما موفق نمیشود. او دستگیر و به دادگاه کشیده میشود، جایی که نخستینبار با خود واقعیاش مواجه میشود. در دادگاه، به جای دفاع، حقیقت را میگوید؛ از نفرت طبقات بالا، از ریا، و از جامعهای که هرگز او را نپذیرفت. ژولین، در واپسین روزهای زندگی، نوعی رهایی مییابد؛ از نقابها، جاهطلبیها، و نقشهایی که برایش نوشته بودند. استاندال در این نقطه، چهرهی قهرمانی تراژیک را کامل میکند: مردی که نابود شد چون میخواست به طبقهای تعلق داشته باشد که هرگز او را نپذیرفت. محاکمه، هم فیزیکیست، هم روحی.
۶. مرگ، رهایی و نقد اجتماعی
ژولین با آرامش و آگاهی از پای چوبهی دار بالا میرود؛ گویی از تناقضات زندگی خود خلاص شده است. او پیش از مرگ، عشق واقعی مادام دو رنال را درمییابد، زنی که با وجود زخمها، هنوز عاشق اوست. ماتیلد نیز، با تکرار سنتهای تاریخی، پس از مرگ ژولین، جمجمهی او را دفن میکند؛ نمایشی نمادین از پیوند عشق و مرگ. رمان با مرگی تلخ اما روشنگر به پایان میرسد؛ مرگی که تصویری از فساد، تزویر و بیداد اجتماعی فرانسهی قرن نوزدهم است. استاندال، با لحنی واقعگرا و تحلیلگر، نشان میدهد که در جهانی ناعادل، نبوغ و تلاش فردی به تنهایی کافی نیست. «سرخ و سیاه» رمانیست دربارهی جدال درونی انسان، دربارهی اجتماعی که بالا رفتن از نردبانش، هزینهای گزاف دارد. مرگ ژولین، نقطهی پایان یک تلاش سترگ برای بودن «کسی» است.