۱. تولدی در تاریکی
الیور توییست در یک پرورشگاه فقیرانه به دنیا میآید؛ بینام، بیپناه و بیخانواده. مادرش هنگام زایمان جان میدهد و هویت او در ابهام میماند.
از همان آغاز، زندگی برای او با گرسنگی، سرما و تحقیر آغاز میشود. نظامهای خیریه، چهرهای ظالمانه از خیرخواهی نشان میدهند.
الیور تنها یک خواسته دارد: "میتوانم کمی بیشتر غذا بخواهم؟" و همین جمله زندگیاش را دگرگون میکند.
او از پرورشگاه اخراج میشود و پا به دنیای خشن بزرگترها میگذارد.
در این مسیر، زندگی او میان دستهای خشن و دلهای سنگی، بالا و پایین میرود.
۲. در چنگال فاجین و دار و دستهاش
الیور به لندن میگریزد و به دام دار و دسته فاجین، پیرمردی حیلهگر، میافتد.
فاجین کودکان بیسرپرست را به جیببری و دزدی وامیدارد.
الیور که هنوز روح پاکی دارد، نمیداند وارد چه بازی خطرناکی شده است.
او با دزدی اشتباهی، گرفتار پلیس میشود اما مردی شریف به نام آقای براونلو نجاتش میدهد.
امیدی تازه در دلش جوانه میزند، اما فاجین دوباره او را میرباید.
این بخش از داستان، دوگانهی فساد و بیگناهی را بهخوبی تصویر میکند.
۳. نانسی؛ قلبی میان تاریکی
در کنار فاجین، مردی خشن به نام بیل سایکس زندگی میکند و نانسی، زنی بدکاره اما مهربان.
نانسی با دیدن معصومیت الیور، دلش نرم میشود و میان خیر و شر درگیر میماند.
او بهنوعی مادر معنوی الیور میشود، گرچه خود گرفتار دنیای تبهکاران است.
شخصیت نانسی، پیچیدگی روحی انسانها را نشان میدهد؛ مهر در دل سیاهی.
او تصمیم به نجات الیور میگیرد و جان خود را به خطر میاندازد.
این اقدام، به بهای جانش تمام میشود. نانسی کشته میشود، اما وجدان زنده میماند.
۴. حقیقتی که آرامآرام فاش میشود
در دل ماجرا، رازی بزرگ نهفته است؛ هویت واقعی الیور.
او فرزند خانوادهای ثروتمند است که از ارثش دور نگه داشته شده.
مونکس، مردی فریبکار، تلاش میکند او را از ارث محروم کند.
اما آقای براونلو، با پشتکار و انصاف، حقیقت را کشف میکند.
این بخش، تلنگری است به نقش عدالت و صداقت در جهان تاریک داستان.
هویت، نه تنها ریشهٔ خانوادگی، بلکه حق انسانی برای زیستن شایسته است.
۵. نجات، اما نه برای همه
در پایان، الیور به خانه امن آقای براونلو بازمیگردد و سرنوشت تلخش تغییر میکند.
او بالاخره مهر و آرامش را تجربه میکند و کودکی از دست رفتهاش را بازمییابد.
فاجین گرفتار میشود، بیل سایکس میگریزد اما سقوط میکند.
نانسی مرده، اما اثر عشقش زنده است.
همه نجات نمییابند، اما امید در دل تاریکی باقی میماند.
الیور نماد کودکی رنجدیدهای است که صداقت را از دست نداد.
۶. پیام رمان: فریاد عدالت برای فراموششدگان
"الیور توییست" اعتراض آشکار دیکنز به فقر، بیعدالتی و نهادهای بیرحم قرن نوزدهم است.
او با تصویرسازی دقیق، از فقرای فراموششدهی لندن میگوید.
درونمایهی داستان، دربارهی انسانیت، پاکی فطری و قدرت مقاومت در برابر بدی است.
دیکنز نشان میدهد که حتی در بدترین شرایط، قلبی روشن میتواند بماند.
الیور، صدای کودکانیست که فریادشان در خیابانها گم میشود.
این رمان، تلخ و روشنگر است؛ چراغی در کوچههای تیرهی لندن.