۱. عشق نخستین در سایهی نگاهها
فلورنتینو آریسا، جوانی خجالتی و شاعر، در اولین نگاه به فرمینا دازا دل میبازد.
نامهنگاریهای عاشقانه میان آنها آغاز میشود؛ حرفهایی از جنس شوق، ترس و خیال.
در دل کوچههای ماکوندو، عشق آن دو به درختی تنومند بدل میشود.
اما پدر فرمینا با این عشق مخالف است و او را دور میبرد.
جدا شدنشان زخمی عمیق در دل فلورنتینو بر جا میگذارد.
با این حال او سوگند میخورد که تا ابد وفادار بماند.
عشقی که ریشه دوانده، حتی در فراق، پژمرده نمیشود.
و آغاز یک انتظار طولانی رقم میخورد...
۲. بازگشت و ناامیدی
فرمینا به شهر بازمیگردد اما تغییر کرده است.
دیدار دوبارهاش با فلورنتینو سرد و کوبنده است.
او به عشق سالهای نوجوانیاش پشت میکند.
فرمینا به ازدواج با دکتر خوونال اوربینو رضایت میدهد.
فلورنتینو قلب شکستهاش را با زندگی پر از نامه و سفر پر میکند.
هرچند با زنان بسیاری همراه میشود، دلش همچنان برای فرمینا میتپد.
در هر چهرهای، ردپای او را میجوید اما نمییابد.
عشقش پنهان، ولی زنده میماند.
۳. زندگی مشترک فرمینا و اوربینو
فرمینا وارد زندگیای میشود که ظاهرش باثبات است، اما با درون او سازگار نیست.
دکتر اوربینو نماد نظم و منطق است، اما رابطهشان از شور تهی است.
سالها در کنار هم پیر میشوند، گاه با سکوت و گاه با بحث.
خانهشان پر از احترام اما خالی از شور عاشقانه است.
فرمینا با گذر زمان درمییابد عشق چیزی فراتر از امنیت است.
اما دیگر بازگشتی به گذشته نیست؛ راهی جز ادامه نیست.
او در پوستهی زنی شاد، زخمهای ناپیدایی دارد.
همه چیز آرام است، جز دل...
۴. مرگ و تولد دوباره یک احساس
با مرگ دکتر اوربینو، فرمینا در خلوت خود غرق میشود.
در همین زمان، فلورنتینو دوباره وارد صحنه میشود.
او با جسارت و صداقت، عشق دیرینهاش را ابراز میکند.
فرمینا ابتدا او را پس میزند، عشق کهنه را مضحک میپندارد.
اما نامههایش، خاطرات را بیدار میکنند.
زمانی که از سر میگذرد، دل نیز پوست میاندازد.
او درمییابد آنچه از دست رفتنی نبود، عشق راستین فلورنتینو بود.
و آغازی دیگر ممکن میشود.
۵. سفر با کشتی و عشق کهنسال
فرمینا و فلورنتینو تصمیم میگیرند با کشتی به سفری بروند.
سفری نمادین؛ گویی میخواهند از گذشته عبور کنند.
در این سفر، دو پیری که دیگر نگران ظاهر و قضاوت نیستند،
عشق را در سکوت و مهربانی بازمییابند.
عشقی بینیاز از اثبات، بینیاز از عجله.
آنها عاشق یکدیگرند، نه در هیجان جوانی،
که در آرامش سالخوردگی، در پذیرش نقصها.
عشق سالهای وبا، عشق سالهای حکمت است.
۶. عشقی که پایان نمیپذیرد
فلورنتینو پیشنهاد میدهد پرچم وبا را بر کشتی بزنند تا کسی مزاحمشان نشود.
نشانهای نمادین: آنان میخواهند در عشق خود تنها باشند.
دنیا را پشت سر میگذارند، با تمام قضاوتهایش.
در پایان، عشقشان به مرزی میرسد که مرگ را بیمعنا میکند.
داستان، نه با وصال جوانی، بلکه با درک متقابل پایان میپذیرد.
آنها در میان رود، با امیدی آرام به پیش میروند.
وبای عشق، نه بیماری، که سرنوشت آنهاست.
و جهان، برای مدتی، عقب مینشیند...